گنجور

 
اهلی شیرازی

آن عید مشتاقان که من قربان او صد جان کنم

یکبار اگر نامش برم صد بار جان قربان کنم

من بت پرست و عاشقم اما نمی گویم بکس

شرط است کز نامحرمان عشق بتان پنهان کنم

پروانه وارم بی زبان جانرا بخاموشی دهم

گلبانگ شهرت میزنم چون بلبلان افغان کنم

گفتم که بیروی توام دشوار باشد زندگی

گفتا بیک تیر نظر دشواریت آسان کنم

با آنکه صد چاکم بود در سینه و لب بسته ام

چون غنچه در خونم کشد هرگه لبی خندان کنم

چون دردمندان غمت دردی بصد جان میخرند

بیدرد باشم من اگر درد ترا درمان کنم

پیرم چو اهلی ایجوان امروز میدان زان تست

پیش آ که من چوگان صفت سردر سر میدان کنم