گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱

 

پیرم چو چنگ با قد پرخم شکسته ام

از ناله ظاهر است که محکم شکسته ام

دیوانه ام ز عشق و هلاک خود

اسباب زندگی همه درهم شکسته ام

آنم که همچو غنچه ببوی نسیم می

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲

 

ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم

زان خار شدم کز تو بریدن نتوانم

فریاد که از شوق جمال تو هلاکم

وز نازکی خوی تو دیدن نتوانم

از گوشه ابروی توام چشم گشادست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۳

 

عمری‌ست کز عشق بتان این شور و مستی می‌کنم

پیرانه‌سر با کودکان صورت‌پرستی می‌کنم

جان طایر عشرست و من با دانه خالی خوشم

او سوی بالا می‌رود من میل پستی می‌کنم

همچون نسیم آسوده دل بودم به باغ نیستی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴

 

چو ماه نوجمال عالم افروزش که می بینم

ز روز دیگر افزون است هر روزش که میبینم

نهال نورس قدش گذشت از قامت طوبی

از اینهم بگذرد زین بخت فیروزش که میبینم

نه تنها درد نادیدن ز منع دشمنم سوزد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۵

 

سوختم از نوش وصلت کارزو میداشتم

زهر من بود آنچه من تریاک می پنداشتم

از ملامت کس نمی گردد چو مجنون گرد من

بسکه من از هر طرف خار ملامت کاشتم

لاله وار آورده ام خار ملامت از ازل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۶

 

از برون چون مگس آلوده بشهد هوسیم

وز درون با ملک سدره نشین همنفسیم

گرچه در باغ جهان مرغ دل ما ننشست

چاره صبر است و تحمل که اسیر قفسیم

گلبن گلشن قدسیم بر اهل نظر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۷

 

سرو من، چون سخن از لعل چو قندت گویم

بوسه یی خواهم و ترسم که بلندت گویم

آتش دل مگر از سینه خود آید بزبان

ورنه من حال دل سوخته چندت گویم

میرسی خرم و خندان مگذر بهر خدا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸

 

بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم

دگر ربودیم از دست تا نظر کردم

بیک نظر که بکردم من از پی راحت

جراحت جگر خویش تازه تر کردم

دلم بهجر تو چون آرمیده بود چرا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۹

 

کاش آنزمان که سوخته میشد ستاره ام

میسوخت اول این جگر پاره پاره ام

گاهی که تیغ خشم کشی، در میانه ام

وانگه که بزم عیش کنی بر کناره ام

چندانکه بیش بنگرمت تشنه تر شوم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۰

 

پیش تو ایطبیب جان بسکه ز خویش میروم

حال نگفته از درت بادل ریش میروم

از همه کس چو ذره ام پیش تو آفتاب پس

گر بمنت نظر بود از همه پیش میروم

پیش زبان مدعی چون مگسم چه غم بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

غیرت عشق کی هلد، کز ستم تو دم زنم

ورنه بیکدم از غمت هر دو جهان بهم زنم

ای پی داد میزند آتش آه من علم

چند ز آتش ستم بر فلک این علم زنم

جامه دران من از غمت دست خسان بدامنت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۲

 

چند از هوس آن لب چون قند بسوزم

گر سوختنی هم شده ام چند بسوزم

مگذار که از تلخی آن گریه جانسوز

در حسرت آن لعل شکر خند بسوزم

دل نامزد عشق کسان ساخته جانرا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۳

 

سخن نگفته بهم جنگ و ماجرا داریم

عجب حکایت و حرفیست اینکه ما داریم

دل من و تو بهم آشنایی دارند

من و تو اینهمه بیگاننگی چرا داریم

نظر بهمت ما کن مبین بکسوت فقر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۴

 

تا کی خمار محنت آن سیمبر کشم

او می خورد بمردم و من دردسر کشم

درد مرا بغیر چه نسبت که مدعی

خار از قدم بر آرد و من از جگر کشم

ظاهر شود خرابی عالم ز سیل اشک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

منعت از همنفسان چند بصد پند کنم

من که خود دلشده ام منع کسان چند کنم

بیوفایی مکن از دوری من حمل که من

گر کنار از تو کنم بهر زبان بند کنم

جای دوری بود از رشک رقیب تو ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۶

 

با چون تو شوخی سرو قد عاشق کش و طناز هم

گل را نزیبد ناز کی سرو سهی را ناز هم

هرچند خونم میخوری هرگه که میبینم ترا

دل میبرد سوی توام جان میکند پرواز هم

صد خسته بهر پرسشی جان داد و تو عیسی نفس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷

 

ز بسکه خار ملامت کشیده دامانم

میان خار ملامت چو چشم حیرانم

چو خاک پات نیم آب زندگی چکنم

به خاکپای تو کز زندگی پشیمانم

مپرس حال پریشان ببین که زلف ترا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۸

 

هست کحل بصر از خاک ره او هوسم

لیک ترسم که شوم خاک و بگردش نرسم

با تو چون در سخن آیم؟ که ترا چون بینم

آتش شوق تو در سینه بسوزد نفسم

شمع من چون تو بخلوتگه عشرت باشی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۹

 

جان نذر کرده ام که بپایت فدا کنم

پیش آی تا بنذر خود آخر وفا کنم

شرمنده ز آسمان و زمینم که بهر تو

تا کی بسجده افتم و تا کی دعا کنم

با من نکرد هجر تو کاری که دامنت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰

 

دل از آرزو چه خون شد بدعا چه کام خواهم

همه آرزو و کامم ز خدا کدام خواهم

سر وصلت ای پریوش نبود مرا ولیکن

سر خویش زیر پایت بگه خرام خواهم

هوسم بود که طوبی نگرم ولی نه چندان

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۵۰
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴
۱۵۰
sunny dark_mode