گنجور

 
اهلی شیرازی

با چون تو شوخی سرو قد عاشق کش و طناز هم

گل را نزیبد ناز کی سرو سهی را ناز هم

هرچند خونم میخوری هرگه که میبینم ترا

دل میبرد سوی توام جان میکند پرواز هم

صد خسته بهر پرسشی جان داد و تو عیسی نفس

از ناز نگشودی لبی چشمی نکردی باز هم

گر صد هزار از ما کشی چون مور زیر پای خود

از ما نخیزد شکوه‌ای کس نشنود آواز هم

اهلی اگر مست بتی هم سجده شو با برهمن

با شیخ مسجد کم نشین سجاده دور انداز هم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode