گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۱

 

از بیم غصه شب و خوف ملال روز

روزم خیال شب کشد و شب خیال روز

آسوده خسته یی که بخواب عدم بود

وارسته از عذاب شب و قیل و قال روز

شب همچو شمع سوخته و روز مرده ایم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲

 

اشارت تو بجان دادنم بشارت بس

مرا به تیغ چه حاجت همین اشارت بس

چنان بشارت وصل تو شادمانم کرد

که گر تو نیز نیایی همین بشارت بس

چو کشته تو شوم بر مزار من بخرام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۳

 

هرگز گلی نچید دل من ز باغ کس

روشن نگشت خانه من از چراغ کس

بر مژده وصال دگر دل نمی نهم

بازی نمیخورم دگر از لهو و لاغ کس

در عشق اگرچه هیچ فراغت دلم نیافت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۴

 

حال من دور از آن جمال مپرس

رنگ و رویم بین و حال مپرس

پرسی از من که چیست حال دلت

گر ز من میکنی سیوال مپرس

عشق از آغاز حال خون رز است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵

 

نوازش تو قیامی ز سرو قامت بس

مگر قیام تو آمرزش قیامت بس

چو نخل گل دگران خویش اگر بیارایند

ترا همین گل رخسار و سرو قامت بس

چو دورم از بهشتی صفت چه سوزی باز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۶

 

نظر بنرگس او کن ز خشم و ناز مپرس

ز گریه حال دلم بین ز ناله باز مپرس

به بین زبانه آتش ز چاک سینه من

خبر زدود دل و آه جانگداز مپرس

حدیث بلبل بیدل که چون جگر خونست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷

 

تا غرق بحر خون نشوی از جفای کس

بیگانه شو ز خلق و مشو آشنای کس

گنج نهان عشق بکس فاش چون کنم

من بر خود اعتماد ندارم چه جای کس

آن لب کرم کشد طمع بوسه نیستم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۸

 

گو جام جم مباش، سفال شراب بس

لب تشنه را ز هر دو جهان یکدم آب بس

حرف محبت است مراد از جهان رقم

یک نکته فهم گر کنی از صد کتاب بس

ای آفتاب حسن نگاهی مرا بس است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۹

 

گدای دل شو و فارغ ز پادشاهی باش

امیدوار به بخشایش الهی باش

غرض ز حلقه ذکر وز بزم می مستی است

تو مست باش و بهر شیوه یی که خواهی باش

گرت هواست شراب صبوح با رندان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۰

 

مستم و در جوش می بینم دل مجنون خویش

آتشم ای گریه منشان تا بریزم خون خویش

گر نریزی جرعه یی در کام من چون دیگران

خنده یی در کار من کن از لب میگون خویش

جمعی از وصل تو شاد و جمعی از جام تو مست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۱

 

غم پریشان سازم از مستی چو زلف پرخمش

تا پریشان تر شوم ز آشفتگیهای غمش

من طبیب عشقم و دانم دوای دل نکو

زخم دل هردم ز داغی تازه باید مرهمش

اشک گرم عاشقان هر قطره بحر آتشی است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۲

 

مرو از دیده چو برق و بمن زار ببخش

بارها سوخته یی خرمنم انبار ببخش

شرف صحبت گل محو کند زشتی خار

نیکی خود نگر و جرم من خوار ببخش

کرد دل میل تو و دیده بود اشک افشان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۳

 

آن پریرو هرکه خواهد دست دل در گردنش

تا ندارد دست از عالم نگیرد دامنش

باشد از گمگشتگی یابی چو مجنون ره بدوست

ورنه آن آهوی مشکین کس نداند مسکنش

برق حسن او نخواهد از درخشیدن نشست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۴

 

ای دل گه وصلش بجوار دگران باش

چشم تو فضول است خدا را نگران باش

چون عمر گرامی گذرد باد صبوحی

برخیز و دمی واقف عمر گذران باش

خواهی که نباشد خبر از تلخی مرگت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۵

 

چون کعبه هرانکس که نشد شاد بکویش

گر قبله بود کس نکند روی برویش

هرگه به تبسم بگشاد آن دهن تنگ

بر تنگدلان رحم نشد یکسر مویش

از بسکه کشد غنچه صفت رو بهم از خشم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۶

 

امشب که چراغ نظری چرب زبان باش

دل نرم کن ای شمع و مرا مرهم جان باش

حسنت بصفا بهتر از آن گشت که بودست

زنهار که در حسن وفا هم به از آن باش

خواهی که سرافراز شوی در همه عالم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۷

 

در کوی تو تا کس قدم از ما ننهد پیش

ما سر بنهادیم که کس پا ننهد پیش

المنه لله که ز عشق تو رسیدیم

جایی که کسی پای از آنجا ننهد پیش

قسمت مگر این بود که از جام وصالت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۸

 

دلا چو باز گریزان ز وصل مردم باش

دمی بهر که بر آری دمی دگر گم باش

اگر هوای نشستن به صحبتی داری

درون میکده بنشین مصاحب خم باش

مباش بیهده گو بلبل خوش الحان شو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۹

 

گریه خواهد ریخت خون من تو خود آسوده باش

خون این آلوده گو از دیده ها پالوده باش

از سگ خود عفو کن آلودگی وز در مران

ای همه پاکان سگ تو گو یکی آلوده باش

چون سرم معراج عزت یافت از فتراک تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۰

 

ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش

تا قیامت بر نمیگردیم از گفتار خویش

می بمستان ده که عاشق تشنه دیدار تست

جان ما را مست کن از شربت دیدار خویش

کفر و ایمان هر دو را سررشته از یکرنگی است

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۱۵۰
sunny dark_mode