غم پریشان سازم از مستی چو زلف پرخمش
تا پریشان تر شوم ز آشفتگیهای غمش
من طبیب عشقم و دانم دوای دل نکو
زخم دل هردم ز داغی تازه باید مرهمش
اشک گرم عاشقان هر قطره بحر آتشی است
بلکه باشد بحر آتش قطره یی از شبنمش
من نه آنمردم که ترسم از هلاک خویشتن
گر اجل سستی کند دامن بگیرم محکمش
هرکه دارد ساقیی چون او چکارش با مسیح
جرعه نوش است آفتاب ما مسیح مریمش
مست سودای توام از فکر عالم بیخبر
کی بود مجنون سر و سودای کار عالمش
هرکه چون اهلی سگ کوی پری رویی نشد
گر ملک باشد که صاحبدل نخواند آدمش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.