ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش
تا قیامت بر نمیگردیم از گفتار خویش
می بمستان ده که عاشق تشنه دیدار تست
جان ما را مست کن از شربت دیدار خویش
کفر و ایمان هر دو را سررشته از یکرنگی است
کافری باید که ننگش آید از زناز خویش
شیخ اگر از خواب لافد مرد راه عشق نیست
مرد را باید که بیداری بود در کار خویش
چشم یاری کی بود از بخت بی سامان مرا
یار کس هرگز نگردد هرکه نبود یار خویش
همت هر کس که بینم در پی آسایش است
اهلی دیوانه دایم در پی آزار خویش
گرچه در بازار خوبان نقد دولت میخرند
دردمندان هم سری دارند با دستار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با که روشن سازم احوال دل افگار خویش
تا یکی چون شمع سوزم بر سر بیمار خویش
بهر آسایش گر از غمخانه سر بیرون کنم
می نهم چون سایه پهلو بر ته دیوار خویش
یوسف من از خریداران کسادی می کشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.