گنجور

 
اهلی شیرازی

آن پریرو هرکه خواهد دست دل در گردنش

تا ندارد دست از عالم نگیرد دامنش

باشد از گمگشتگی یابی چو مجنون ره بدوست

ورنه آن آهوی مشکین کس نداند مسکنش

برق حسن او نخواهد از درخشیدن نشست

تا نخیزد عاشق بیچاره دود از خرمنش

کشته آن نرگس مستم که در هر گوشه یی

صد چو من افتاده شد از غمزه صیدافکنش

اهلی دیوانه را گر همچنین سوزد جگر

عاقبت خاکستری یابی به کنج گلخنش