گنجور

 
اهلی شیرازی

امشب که چراغ نظری چرب زبان باش

دل نرم کن ای شمع و مرا مرهم جان باش

حسنت بصفا بهتر از آن گشت که بودست

زنهار که در حسن وفا هم به از آن باش

خواهی که سرافراز شوی در همه عالم

چون سرو سهی راست دل و راست زبان باش

بیگانه شو از مردم و گر هم بتوانی

چون مردم چشم از نظر خویش نهان باش

تعلیم فراغت دهم ایدل به دو حرفت

عاشق شو و در سایه آن سرو روان باش

اکسیر مرادی که کند خاک زر سرخ

گر میطلبی خاک ره پیر مغان باش

چون صید غزالان همه مجنون صفتانند

اهلی پی خود گم کن و بی نام و نشان باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode