گنجور

 
اهلی شیرازی

نظر بنرگس او کن ز خشم و ناز مپرس

ز گریه حال دلم بین ز ناله باز مپرس

به بین زبانه آتش ز چاک سینه من

خبر زدود دل و آه جانگداز مپرس

حدیث بلبل بیدل که چون جگر خونست

ز لاله پرس چو پرسی ز سرو ناز مپرس

بیار باده مپرس از تطاول زلفش

شب است کوته ازین قصه دراز مپرس

هزار نکته سربسته زان دهان داریم

ولی حکایت پنهان ز اهل راز مپرس

دلم سجود بتان گر کند مجازی نیست

تو در حقیقت دل بین و از مجاز مپرس

اگر حدیث تو پرسد چه عیب اهلی را

کسی نگفت بمحمود کز ایاز مپرس