گنجور

 
اهلی شیرازی

چون کعبه هرانکس که نشد شاد بکویش

گر قبله بود کس نکند روی برویش

هرگه به تبسم بگشاد آن دهن تنگ

بر تنگدلان رحم نشد یکسر مویش

از بسکه کشد غنچه صفت رو بهم از خشم

صد چاک چو گل شد دلم از تنگی خویش

ای باد اگر آن نوگل بیرحم بعاشق

زنهار نبخشید تو زنهار بگویش

گر خار دل آزردن بلبل نبود عیب

زشت است اگر بدرسد از روی نکویش

اهلی ز خریداری یوسف چه زنی دم

یعقوب صفت چشم همیدار به بویش