ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵
میدهند از شوق آن رخساره جان از بهر آن
روز و شب خورشید و مه در خانه روشن کردنند
گر غباری داشتی در دل بیا بگذر بس است
از غریبانی که کویت را غبار دامنند
دوستند آنان که در اندیشه ی قتل منند
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶
شاید که دیرتر کند از سینهام گذر
خواهم که ناوکت همه بر استخوان خورد
افتادگان کوی ترا با وطن چه کار
مرغی که جان دهد چه غم آشیان خورد
با آن که خون من خوری، از رشک سوختم
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷
ز رویش بر فلک عکسی یست خود کی مثل او باشد
نه چون خورشید باشد عکس خورشیدار در آب افتد
نه خود کامی یست گر خواهم نقاب از رخ براندازد
مرا غیرت کشد ترسم که آتش در نقاب افتد
مصیبت دوستم پهلوی بیدردی به خاکم کن
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸
نشود شاد دل از وعده وصل تو مگر
داند این را که به این وعده وفا نتوان کرد
ترک آرایش آن طرّه مکن کاندر وی
جز دل من گرهی هست که وا نتوان کرد
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹
هزار چشم درفشان و دامنپرور
تبارک الله شد طرفه نکته روشن
که گر تو چشم جهان نیستی چگونه جهان
کند ز جود تو هر لحظه پُر ز دُر دامن
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰
ای دل هوای نفس کند خانهات خراب
ای خانومانخراب حذر از افسانهاش
با آنکه پاک چشم بد و پاک زو حباب
آخر هوا به آب رسانید خانهاش
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱
ز فرموده اوستادان پیش
شبی آمد این بیتم اندر نظر
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
وزین بیت اندیشه ی دوربین
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲
میر مادر منزل مردم بسی گرمی ولی
داری اندر منزل خود مشرب ورای دگر
گر کنی در منزل خود نیز گرمی باک نیست
چون نداریم از تو جز گرمی تمنای دگر
آفتاب عالمی می بایدت چون آفتاب
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳
ای برادر بشنو از من پند اگر فرزانه ای
گوشه گیر از خلق و کنج عزلتی کن اختیار
زآن که با هرکس نشینی خواه نیک و خواه بد
یاز عشقش خسته گردی یا ز لطفش شرمسار
ور زتنهایی به تنگ آیی و گویی مشکل است
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴
خداوند کریمان باز خواهد
عطای خود ز مخلص زادهٔ خویش
نه او مهر و نه ماهم من ندانم
چرا میگیرد از من دادهٔ خویش
بلی او مهر و من ماهم، عجیب نیست
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵
عالم به غیب اگر نیست چون هر که را قرین شد
نشنیده زونویسد هرچش گذشت در دل
آب سیه برآرد و از قعر بحر تیره
در ثمین نماید چون آورد به ساحل
از ضعف میبرندش بر دوش و این عجب تر
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶
ای آن که ز ناله میکنی منع
زنهار مده دگر ملالم
انصاف نداری و مروّت
یا نیستت آگهی ز حالم
بلبل با گل نشسته ناله
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷
خداوند آگهی کایم به خدمت
از آن آیم که آن دیدار بینم
نه زان آیم که هم چون حلقه ی در
نشینم بر در و دیوار بینم
درین مجلس که صاحب مجلش را
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸
کارم چنان نبسته که روز وصال یار
باور کنم که دیده بر او باز کردهام
شاید خبر شود ز گرفتاری منش
عالم تمام محرم این راز کردهام
خواب آورد فسانه و من خواب بردهام
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹
هر پاره ای فتاده به جایی ز جور یار
چو لشگر شکسته دل پاره پاره ام
دل دامنم گرفت و ز غم شکوه می نمود
کو جای من گرفته و من برکناره ام
کاری نساخت زاری من پیش دشمنان
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰
ای که چرخت ندیده است نظیر
در سر چارسوی چار ارکان
تا تو دکان تازه بگشادی
عالم پیر تازه گشت و جوان
من اگر لب به وصف نگشادم
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱
گرز آن که دوش از سر غفلت به دقت خواب
سویت کشیده ام نه بوجه صواب پای
آورده ام حدیث غریبی که اعتراض
زین عذر تازه آورد اندر رکاب پای
تو قبله جهانی و رسم است این که خلق
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲
نظام دین و دینا قره العین رسول الله
که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی
به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی
اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی
شدم در فکر تا گویم تاریخ فوتش را
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳
ای که هرگز نشود مست کسی
اگرش باده تو در جام کنی
تو بخیلی و منت گویم ابر
نه ازان روی که انعام کنی
بلکه زان روی که هرجا گذری
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴
شب و روزند انبای زمانه
بگویم کز چه معنی گر تو خواهی
بدین معنی که با هم در نفاقند
تمامی از رعیت تا سپاهی
به معنی در میانشان آن قدر بعد
[...]