وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
سوزِ تبِ فراقِ تو درمانپذیر نیست
تا زندهام چو شمع از اینم گزیر نیست
هر درد را که مینگری هست چارهای
دردِ محبت است که درمانپذیر نیست
هیچ از دلِ رمیدهٔ ما کس نشان نداد
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
کس به بزم دلبران از دور گردان پیش نیست
قرب نزدیکان مجلس حرف و صوتی بیش نیست
در صلات عاشقان دوری و تنهاییست رکن
گو قضا کن طاعت خود هر که اینش کیش نیست
ما نکو دانیم طور حسن دور افتاده دوست
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
بر من خسته بین و تند مران
که مرا قوت دویدن نیست
با که گویم غمت که در مجلس
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
جز غیر کسی همره آن عربده جو نیست
بد میرود این راه و روش هیچ نکو نیست
دوری نگزیند ز رقیبان سر مویی
با ما کشش خاطر او یک سر مو نیست
پیش تو سبب چیست که ما کم ز رقیبیم
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
یک التفات ز فرماندهان نازم نیست
ز دور رخصت یک سجدهٔ نیازم نیست
منه به گوشهٔ طاق بلند استغنا
کلید وصل ، که دستی چنان درازم نیست
خلاف عادت پروانه خواهد از من شمع
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
چه لطفها که در این شیوهٔ نهانی نیست
عنایتی که تو داری به من بیانی نیست
کرشمه گرم سؤال است، لب مکن رنجه
که احتیاج به پرسیدن زبانی نیست
رموز کشف و کرامات سالکان طریق
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
طایر بستان پرستم لیکنم پر باز نیست
گلشنم نزدیک اما رخصت پرواز نیست
در قفس گر ماند بلبل باغ عیشت تازه باد
رونق گلزار از مرغ نواپرداز نیست
دهشتم در سنگلاخ هجر فرماید درنگ
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست
اثر شیوهٔ منظور کند هر چه کند
میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست
عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
عاشقِ یکرنگ را یارِ وفادار هست
بندهٔ شایسته نیست ورنه خریدار هست
میرسدت ای پسر بر همهکس ناز کن
حسن و جمالِ تو را نازِ تو در کار هست
گرچه لبت میدهد مژدهٔ حلوای صبح
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست
نامحرم راز است زبانی که مرا هست
با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت
از درد همین است فغانی که مرا هست
ای دل سپری ساز ز پولاد صبوری
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
مینماید چند روزی شد که آزاریت هست
غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست
چونی از شاخ گلت رنگی و بویی میرسد
یا به این خوش میکنی خاطر که گلزاریت هست
در گلستانی چو شاخ گل نمیجنبی ز جا
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست
گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست
صبر در میبندند اما نیستم ایمن ز شوق
خانهٔ پر رخنهٔ کوتاه دیواریم هست
گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست
خوبی و فرخندگی جمله در این فال هست
حال نکو بگذرد، بخت مددها کند
طالع خود دیدهام، شاهد این حال هست
داد منجم نوید، گفت که با اخترت
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
میتوانم بود بی تو تابِ تنهاییم هست
امتحانِ صبرِ خود کردم شکیباییم هست
حفظِ ناموسِ تو منظور است میدانی تو هم
ورنه صد تقریبِ خوب از بهرِ رسواییم هست
سویِ تو گویم نخواهد آمد اما میشنو
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست
اگر غلط نکنم از منش ملالی هست
ز رشک قرب من ای مدعی خلاص شدی
ترا نوید که بر خاطرش خیالی هست
به رخصت تو که رفتیم و درد سر بردیم
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
اسیر جلوهٔ هر حسن عشقبازی هست
میان هر دو حقیقت نیاز و نازی هست
ز هر دری که نهد حسن پای ناز برون
بر آستانهٔ آن در سر نیازی هست
اگر مکلف عشقی سر نیاز بنه
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت
آن ناز نگهدزد که پاس نظرش داشت
فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم
صیاد ز مرغان دگر بستهترش داشت
بلبل گله میکرد ز گل دوش به صد رنگ
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
از پیِ بهبودِ دردِ ما دوا سودی نداشت
هرکه شد بیمارِ دردِ عشق بهبودی نداشت
بود روزی آن عنایتها که با ما مینمود
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
دوش کـآمد با رقیبان مست و خنجر میکشید
[...]