تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
من خریدار، گرت جنس دل آزاری هست
گرد زنجیر به مژگان ادب پاک کند
آنکه در قید کسش ذوق گرفتاری هست
ما به دامان تو نازیم که پاکست چو گل
ورنه در شهر بسی لعبت بازاری هست
شکر جورش کن و خشنودی او جو وحشی
که درازست شب حسرت و بیداری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از وفاداری و ستمی که از سوی معشوق متوجه اوست شکایت میکند. او به تحمل صبر و ظرفیتهای دلمشغولیهایش اشاره میکند و میخواهد که معشوق هر چه میتواند با او کند، زیرا او نیز در این رابطه احساس نیاز و وابستگی دارد. شاعر به طور استعاری میگوید که حاضر است بهای هر گونه شکایت و ناراحتی را بپردازد، چون عشق و وابستگی او به معشوق خیلی عمیق است. همچنین به زیبایی معشوق و تقید او به ادب و محبت اشاره میکند و در نهایت از معشوق میخواهد که او را شاد کند، زیرا شبهای طولانی حسرت و بیداری برای او سخت و عذابآور است.
هوش مصنوعی: تو به من بیمحلی میکنی، در حالی که من به خاطر وفاداریام به تو، تحمل و صبرم به پایان رسیده است و ندارم توانایی تحمل این ذلت.
هوش مصنوعی: با دلم هر کاری کنی، تا وقتی که دلتنگی و ناامیدی را از من بفرستی، باز هم یاری و کمکی در وجودم هست.
هوش مصنوعی: من هر مقدار که لازم باشد برای خوشی و شکوه میپردازم، حتی اگر این خوشی به خاطر درد دل تو باشد. اگر تو چیزی در دل داری که موجب رنج من است، من همچنان آمادهام تا آن را بخرم.
هوش مصنوعی: آن که در قید و بند دیگری قرار دارد، با چشمان خود میتواند زنجیرهای ادب را از خود دور کند و آزادانه رفتار کند.
هوش مصنوعی: ما به خاطر پاکی و زیبایی تو به تو افتخار میکنیم، مانند گلی که هیچ آلودگی ندارد؛ در حالی که در این شهر خیلی دختران و معشوقهها هستند که فقط به دنبال جلب توجه و زینتاند.
هوش مصنوعی: از خوبیهای او قدردانی کن و سعی کن رضایتش را به دست بیاوری، زیرا دلتنگی و بیخوابی مثل شبِ بلندی است که هرگز پایان نمیپذیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
[...]
گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست
باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست
نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند
بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست
گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک
[...]
همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
[...]
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز ذکر توام کاری هست
مشنو ای جبه که جز پیرهنم یاری هست
یا بجز پیچش دستار مرا کاری هست
گر بگوئی که بحمل و تتقم کاری نیست
[...]
آنکه بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش، باری هست
از من و بندگیِ من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه، خریداری هست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.