سوزِ تبِ فراقِ تو درمانپذیر نیست
تا زندهام چو شمع از اینم گزیر نیست
هر درد را که مینگری هست چارهای
دردِ محبت است که درمانپذیر نیست
هیچ از دلِ رمیدهٔ ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
بر من کمان مکش که از آن غمزهام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
رفتی و از فراقِ تو از پا درآمدم
باز آ که جز تو هیچ کسم دستگیر نیست
سهل است اگر گهی گذرد در ضمیرِ تو
وحشی که جز تو هیچ کسش در ضمیر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از احوالات عاشقانه و درد فراق میگوید. شاعر بیان میکند که سوز و تب ناشی از دوری معشوق درمانپذیر نیست و او مانند شمعی در حال سوختن است. او به این اشاره میکند که برای هر دردی چارهای وجود دارد، اما درد محبت را نمیتوان درمان کرد. شاعر همچنین از حس تنهایی و بیکسی خود سخن میگوید و میگوید که هیچکس در دل او جایی ندارد مگر معشوق. او از معشوق درخواست میکند که برگردد، زیرا او به شدت دچار غم و اندوه است. در پایان، شاعر به این نکته اشاره میکند که هیچکس جز معشوق در دل او جایی ندارد.
هوش مصنوعی: آتش و درد جدایی تو هیچ درمانی ندارد، تا زمانی که زندهام، نمیتوانم مانند شمع از این درد فرار کنم.
هوش مصنوعی: هر دردی که به آن نگاه کنی، راه حلی برایش وجود دارد؛ اما درد عشق، درمانی ندارد و همیشه باقی میماند.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست نشانی از دل رمیده و سرگردان ما بیابد. عجب نیست که کسی گرفتار دام نیست.
هوش مصنوعی: بر من تیر نزن، چون با نگاه زیبات آرزوهای من را هلاک میکنی. دستانت را به من نزن، چون دیگر نیازی به تیر و کمان نیست.
هوش مصنوعی: رفتی و از دلتنگی تو به شدت ناراحتم. ای کاش بدانی که هیچکس جز تو به من کمک نمیکند و من در این وضعیت تنها ماندهام.
هوش مصنوعی: آسان است اگر گاهی در دل تو افکاری آزاد و سرکش بیاید، زیرا هیچ کس جز تو در دل او نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست
آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست
ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس
ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست
تو ماه روزگاری و او میر روزگار
[...]
دردی است درد عشق که درمانپذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهیْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
[...]
طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست
جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست
خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی
آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست
حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی
[...]
شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست
صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست
بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
[...]
ای سروریکه در ره مردی و مردمی
رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست
گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند
بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست
دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.