گنجور

 
وحشی بافقی

سوزِ تبِ فراقِ تو درمان‌پذیر نیست

تا زنده‌ام چو شمع از اینم گزیر نیست

هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای

دردِ محبت است که درمان‌پذیر نیست

هیچ از دلِ رمیدهٔ ما کس نشان نداد

پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست

بر من کمان مکش که از آن غمزه‌ام هلاک

بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست

رفتی و از فراقِ تو از پا درآمدم

باز آ که جز تو هیچ کسم دستگیر نیست

سهل است اگر گهی گذرد در ضمیرِ تو

وحشی که جز تو هیچ کسش در ضمیر نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۸۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست

آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست

ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس

ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست

تو ماه روزگاری و او میر روزگار

[...]

خاقانی

دردی است درد عشق که درمان‌پذیر نیست

از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست

شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او

حلقه‌یْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست

گفتا به روزگار بیابی وصال ما

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست

جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست

خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی

آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست

حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی

[...]

امیرخسرو دهلوی

شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست

و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست

صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم

تو می روی و خون کست پایگیر نیست

بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم

[...]

ابن یمین

ای سروریکه در ره مردی و مردمی

رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست

گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند

بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست

دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه