گنجور

 
۱
۲
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

عشق رخت براه حقیقت سمند ما

خاک درت دوای دل دردمند ما

سودائیان عشق توایم و در آتشیم

در سوز دائمیم و نباشد گزند ما

آمد به دست کوته ما تاب زلف دوست

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

اگر بعرش کشد دوست فرش ایوان را

ز دست دل نتواند کشید دامان را

بروی یار که پنهان و آشکار من اوست

که اوست نیک نگر آشکار و پنهان را

مرا دو دیده بدامان ز درد عشق بریخت

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

این گونه ماه آسمانست

یا روی تو ای بلای جانست

این زلف سیاه در خم و تاب

یا فتنه آخر الزمانست

مژگان دمیده است یا تیر

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

بسکه شدم سالها معتکف کوی دوست

کس ندهد امتیاز روی من از روی دوست

در حرم دلنواز از دل و جان بی نیاز

هست سر من بناز بر سر زانوی دوست

هندو و خورشید من هر دو بدار دلست

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

قومی بگرد کوی فنا راهبر شدند

بر چشم دل کشیده و صاحب نظر شدند

صاحب نظر شدند که از دار اقتدار

در کوی فقر آمده و خاک در شدند

قومی بر آستان حقیقت نهاده سر

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

من پر کاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد

در زیر این بار اندوه و ای دل مگر می‌توان شد

چون تیر با استقامت از قوس من بست قامت

بی قامت آن قیامت قد چو تیرم کمان شد

چون زعفران بود و چون نی از چشم چون ارغوانم

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

گر عشق رفیق راه من گردد

خار ره من گل و سمن گردد

هر گوشه ز ریگزار گل روید

هر شاخه ز خار من چمن گردد

هر سنگ سیاه کش بپا سایم

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

کی باشد آن بت آشنا گردد

گردون بمراد کام ما گردد

خورشید سمای دل شود طالع

روشنگر مشرق سما گردد

مغز من اگر ببویم آن خط را

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

رازی که به دل دارم گر باز عیان گردد

از فتنه نپرهیزد آشوب جهان گردد

ده زان گهر تا کی ای ساقی افلاکی

تا جسم من خاکی عقل و دل و جان گردد

گر مرده روان جوید وز مرگ امان جوید

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

سحر ز هاتف غیبم بگوش هوش رسید

که آفتاب حقیقت ز پرده گشت پدید

ز پشت پرده غیب آفتاب طلعت دوست

دمید و پرده پندار نه سپهر درید

نوید جلوه خورشید عشق داد سروش

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

به یک پیمانه‌ام دیوانه کردند

ازین افیون که در پیمانه کردند

ثبات و صبر گنج بی زوالند

که منزل در دل ویرانه کردند

گشود این در چو از زندان تائید

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

هر که درویش در پیر مغان خواهد بود

کارفرمای دل و والی جان خواهد بود

گر مکان یافت سری در قدم پیر مغان

مالک مملکت کون و مکان خواهد بود

آفتابیست کزو تربیت باغ بقاست

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

دوش از خاک در فقر کلاهم دادند

افسر سلطنت ماهی و ماهم دادند

جستم از دشمن بیگانه پناه از در دوست

آشنایان در دوست پناهم دادند

بمقامی که ره فقر بسلطان ندهند

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

خط غبار تو بر روی چون تجلی طور

به درس عشق تو تفسیر کرده آیه نور

خراب کرد غم عشق خانه تن من

دل خراب من از این خرابه شد معمور

خرابه تن من بود دار غم آباد

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

راز دار دل و عشقست فنم

کی گرفتار هواهای تنم

فرس عشق بزینست و عنان

فارس فحلم و در تاختنم

مشتبه کرد بموی تو مرا

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

آتش طور و طوی را قبسم

نار موسی کف عیسی نفسم

خاکم و نیست کن آب هوی

آبم و مطفی نار هوسم

باز سلطانم با رشته و بند

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

بدل نه تاب که تا درد عشق چاره کنم

بتن نه جامه که از دست درد پاره کنم

ز استخوان گذرد ناوک محبت دوست

مگر دلی که مرا هست سنگ خاره کنم

شماره غم دل چون کنم ز عشق مگر

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ای خواجه مرا مفروش ارزان که گرانستم

تو بنده تن بینی من خواجه جانستم

تو عبد هوی دانی من جان سلیمانم

بر پشت هوا راکب سلطان جهانستم

یاقوت کند فعلم گر سنگ سیه باشد

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

دلا من و تو اگر رسته از حجاب شویم

دو ذره ایم کزین رستن آفتاب شویم

عمارت ملکوتست و ملک در کف ما

اگر ز باده فقر و فنا خراب شویم

خراب عشق نگشتیم و این خرابی ماست

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

دردیست ز عشق او به جانم

پیداست ز جسم ناتوانم

این سوز ز جان رسید بر پوست

از پوست به مغز استخوانم

از نام و نشان خود گذشتم

[...]

۱۶ بیت
صفای اصفهانی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۲
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود