گنجور

 
صفای اصفهانی

کی باشد آن بت آشنا گردد

گردون بمراد کام ما گردد

خورشید سمای دل شود طالع

روشنگر مشرق سما گردد

مغز من اگر ببویم آن خط را

سوداگر خطه ختا گردد

جان من اگر ببوسم آن لب را

خضر سر چشمه بقا گردد

آن بحر ز جوی ما شود جاری

این هستی همچو جوی لا گردد

آن گوهر آشنای این مخزن

از دولت غوص و آشنا گردد

پرداخت چو دید کسوت کثرت

دل خانه وحدت خدا گردد

سر پنجه قدرت یداللهی

در عقده دل گره گشا گردد

بند دل دردمند یکتائی

آن حلقه طره دوتا گردد

بی سایه شود تن ولی الله

نور آید و سایه بینوا گردد

در کشور ما بسمت راء/س اینک

خورشید بخط استوا گردد

نه دایره سپهر در وحدت

گر دایر نقطه وفا گردد

یک نقطه بدور خود شود دایر

هم بدو شود هم انتهی گردد

نازل شود و شود دل کامل

صاعد شود و باصل وا گردد

از سلطنت دو کون بگریزد

تابنده حضرت رضا گردد

پوینده رسد به مقصد اقصی

گر سالک مسلک صفا گردد