ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٣٧ - ایضاً قصیده در منقبت حضرت علی مرتضی(ع) والصلوه
آنرا که پیشوای دو عالم علی بود
نزد خدای منزلتی بس علی بود
اقبال دارد آنکه زند دم ز دوستیش
بل بندگی قنبرش از مقبلی بود
امروز هر دلی که تهی باشد از ولاش
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١١۵ - وله در مدح علاءالدین حسین
پیشتر زین چند گاهی دل پریشان داشتم
خود چه میگویم ز دل صد رنج بر جان داشتم
یوسف مصر کرم را از تکسر شکوه ئی
بود و من یعقوب وش دل بیت احزان داشتم
آن علی نام حسن سیرت علاءالدین حسین
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١١۶ - ایضاً له
حبذا آرامگاهی خوشتر از دار النعیم
وز پری رویان صدف کردار پر در یتیم
همچو چشم و چون دل عاشق پر آب و آتش است
لیک با حر جحیمش هست هم روح و نسیم
معتدل در وی هوا و متسع در وی فضا
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٢١ - وله ایضاً
هر گه که نام مجلس مولی همی برم
قدر سخن بپایه اعلی همی برم
مولی ملوک مملکه الفضل و العلی
کاندر ثناش شعر بشعری همی برم
ای رکن حصن شرع مشید برای تو
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
شهره شهر شد از غایت خوبی رویت
ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت
هست رخسار تو یک ماه که در غره او
جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت
چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
مشکین سر زلف تو که در پای کشانست
در دل رگ سود است که پیوسته بجانست
لعل تو ندا کرد که یکبوسه بجانی
ز آندم دل سودائی من در پی آنست
گر ز آنکه دلم را بود این بیع مسلم
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
عاشقان تا ز کمند غم عشقت نرهند
دل محنت زده بر جان بلاکش ننهند
بیدلانی که گرفتار خم زلف تو اند
تا قیامت ز پریشانی و سودا نرهند
بندگانی که کنند ار کرمت آزادی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
باد بهاری وزید از طرف جویبار
بر سر میخوارگان کرد بدامن نثار
از بن شاخ سمن بیضه کافور ناب
وز سر سرو سهی نافه مشک تتار
بهر صبوحی زنان قمری مقری صفت
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
آمد آنسرو سهی بر گل نشان سنبلش
شد دلم آشفته تر از سنبل او بر گلش
روز روشن بود گوئی همنشین تیره شب
بر فراز تخته کافور مشکین کاکلش
گر نه شوریدست و سودائی چرا میافکند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
در آی از درم ای آرزوی دل که بر آنم
که بر دو دیده روشن بمردمیت نشانم
دمی که بیتو نشینم حدیث عشق تو گویم
همان دمست اگر هست حاصلی ز جهانم
حدیث شکر میگونت از آن نفس که شنیدم
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
ایزلف تو سر تا قدم آشوب جهانی
وی در چمن حسن قدت سرو روانی
یکنقطه موهوم سخنگوی نمودی
در دایره ماه که این هست دهانی
چون سایه رخسار تو خورشید ندیدست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
چوگان ز مشک بر مه تابان کشیدهای
مه را چو کوی در خم چوگان کشیدهای
آوردهای ز شعر سیه سایبان حسن
بر فرق آفتاب در فشان کشیدهای
آن خط سبز فام که خضر است نام او
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧
منم ابن یمین که نتوان کرد
جز بمن انتساب شعر مرا
در میان سخنوران باشد
فضل فصل الخطاب شعر مرا
نتوان کرد نسخ تا به ابد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩۵
ترک و تجریدست زاد اندر طریق راه حق
هر که دارد توشه ئی او را امید مخرجست
نردبان سازی ز همت روح را گاه عروج
در طریق حق براق رهنوردت مسر جست
هر که جان دارد تو آزادیش را هرگز مجوی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٨
جهان لطف و کرم تاج ملک خواجه علی
توئی که کس ز تو شد هر که در زمانه کس است
طبیعتی است در احیای مکرمات ترا
که هست خاصیتش آنکه عیسوی نفس است
بجز خیال کسی شبروی نیارد کرد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٢٩
شاعرانی که پیش ازین بودند
گر ز منشان بجاه برتری است
این نه تنها ز شعر دان که مرا
با یکایک درین برابری است
اینزمان نیز شاعران هستند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٩١
یک دو نوبت در جناب خسرو جمشید فر
آنکه یابد ملک ازو همچون تن از جان تربیت
وانکه بهر بخشش او سیم و زر را میرسد
در صمیم کان ز لطف مهر تابان تربیت
وانکه زیر سایه مهرش عجب ناید مرا
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٨۶
ای نسیم صبحدم از راه لطف
خواجه یوسف را ز من پیغام بر
گو به درگاه تو آمد پیش ازین
بکر فکرم با هزارن زیب و فر
دولتی گوئی نبودش ز آن نشد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴٠٠
شهریارا آن شنیدستی که روزی در شکار
شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر
پیر دهقان جوزبن میکشت با او گفت شاه
نیستی گوئی بتحقیق از فلاحت با خبر
جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴٠۴
با عطارد گفتم آخر با تو دارم نسبتی
چند بد مهری کنی به زین غم کارم بخور
گفت کای ابن یمین گر قدرتی بودی مرا
کی بدینسان گشتمی گشتمی گرد جهان آسیمه سر
اکثر اوقات باشد درو بال و احتراق
[...]