گنجور

 
ابن یمین

ای نسیم صبحدم از راه لطف

خواجه یوسف را ز من پیغام بر

گو به درگاه تو آمد پیش ازین

بکر فکرم با هزارن زیب و فر

دولتی گوئی نبودش ز آن نشد

از کرامات قبولت بهره ور

بعد از آن بکری دگر پرورده ام

در شبستان هنر ز آن خوبتر

در بلاغت چون کمالی یافتست

وقت آن آمد که گردد جلوه گر

گر برون آید ز پرده خیزدش

خاطب از هر سو فزون از حد و مر

ز آن همی ترسم که ز آن خواهندگان

افتدش ناگاه ناجنسی بسر

من نیم در عهده آن بعد ازین

گر بزاید زو هزاران شور و شر

هان چه فرمائی چه می بینی صواب

کز شبستان آید آن دلبر بدر

عرضه کردم ز آنچه رویم مینمود

مصلحت زین پس توبه دانی دگر