گنجور

 
ابن یمین

پیشتر زین چند گاهی دل پریشان داشتم

خود چه میگویم ز دل صد رنج بر جان داشتم

یوسف مصر کرم را از تکسر شکوه ئی

بود و من یعقوب وش دل بیت احزان داشتم

آن علی نام حسن سیرت علاءالدین حسین

کز غم او چشم و دل گریان و بریان داشتم

بس که بر خاطر ملالت بود مستولی مرا

همچو گنج آرامگه در کنج ویران داشتم

گر چه بر من ز آن تکسر گشت رمزی آشکار

لیک چون خوش نامدم از خویش پنهان داشتم

ورچه یکساعت نبودم دور ازو بی درد دل

لیکن از دیدار او امید درمان داشتم

منت ایزد را که دیدم در زمان صحتش

گشته آمن آنچه دل از وی هراسان داشتم

بعد ازین شکرست چون ابن یمین کارم از آنک

حاصلم شد هر چه چشم آن ز یزدان داشتم

گر بماضی شرح دادم اختصاص خود بدان

ظن مبر آنحال ماضی شد که من آن داشتم

داشتم دل در هوای او و خواهم داشتن

تا ابد چون دائم او را رکن ایمان داشتم

 
 
 
ابن یمین

پیشتر زین چند گاهی دل پریشان داشتم

خود چه می‌گویم ز دل صد رنج بر جان داشتم

یوسف مصر کرم را از تکسر شکوه‌ای

بود و من یعقوب وش دل بیت احزان داشتم

آن علی علم حسن سیرت علاءالدین حسین

[...]

صائب تبریزی

یاد ایامی که رو برروی جانان داشتم

آبرویی همچو شبنم در گلستان داشتم

باغبان بی رخصت من گل نمی چید از چمن

امتیازی در میان عندلیبان داشتم

شاخ گل یک آب خوردن غافل از حالم نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه