گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در تزییفِ علمای دنیاجوی گفته شد

 

ای سنایی! ز جسم و جان تا چند؟

برگذر زین دو بی‌نوا در بند

از پیِ چشم‌زخمِ خوش‌چشمی

هر دو را خوش بسوز همچو سپند

چه کنی تو ز آب و آتش یاد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - در مذمت دشمنان و جاهلان

 

این ابلهان که بی‌‌سببی دشمن منند

بس بُلفضول و یافه‌درای و زَنَخ زنند

اندر مصاف مردی، در شرط شرع و دین

چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند

مانند نقش رسمی بی‌‌اصل و معنی‌اند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳

 

نقاش که بر نقش تو پرگار افگند

فرمود که تا سجده برندت یک چند

چون نقش تمام گشت ای سرو بلند

می‌خواند «وان یکاد» و می‌سوخت سپند

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۱۵ - فی قدوم الخضر

 

نه چو یعقوب‌گم شدت فرزند

که بریدی زخرمی پیوند

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۳۵ - فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر

 

بیش ازین بر بروت خویش مخند

همچو مردان بیا میان بربند

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۳۶ - انما اموالکم واولادکم فتنه

 

چه کنی عیش با زن و فرزند؟

ببر از جمله دل‌، بدو پیوند!

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۵۸ - کَثْرَةُ الضَّحَکِ تُمیتُ القَلْبَ

 

در جهانی دهان ز خنده ببند

چون برستی ز هول حشر، بخند

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۱ - فصل فی العافیه

 

فرخ آن کو دل از جهان برکند

ببرید از جهانیان پیوند

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴