گنجور

 
سنایی

چه کنی عیش با زن و فرزند؟

ببر از جمله دل‌، بدو پیوند!

چه نشینی میان قومی دون‌؟

چه بری سر، زبند شرع برون‌؟

ای ستم کرده بر تو شیطانت

مانده در ظلمت سقر جانت

تا زشیطان خود شوی ایمن

شرع را شحنهٔ ولایت کن

گر شریعت شعار خودسازی

روز محشر کنی سرافرازی

هر که بد کرد زود کیفر برد

وآنکه بی شرع زیست کافر مُرد

گرنه‌ای هرزه گرد و دیوانه

تاکی این ترهات و افسانه

شعر بگذار و گرد شرع درآی

که شریعت رساندت به خدای

بند بر قالب طبیعت نه

پای بر منهج شریعت نه

لقمه از سفرهٔ طریقت خور

می‌زخمخانهٔ حقیقت خور

یا خضر شو گذر به دریا کن

یا چو عیسی سفر به بالا کن

زآن سوی چرخ تکیه جای طلب

برتر از عقل‌، رهنمای طلب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]