... بذات علم هر ذره ست موجود

فر سیمرغ کوه قاف علمست

خدا را اکبر اوصاف علمست ...

... ترا قاف منیت پرده دارست

گذر زین قاف سیمرغ آشکارست

توانی برد پی بر حال سیمرغ

اگر سازی وطن بر بال سیمرغ

بجوعست و سهر باصمت و عزلت ...

... مرا از شمار دگر کس مگیر

تو سیمرغ را هم چو کرکس مگیر

ابا چرب گویان نباشم به هم ...

سیمرغ بهر دانه ای کی صید گردد خام را

بر چین ز راه مرغ دل صیاد نادان دام را ...

دلم چو صعوه به زلف تو آشیان دارد

که آشیانه سیمرغ زیر ران دارد

امید دانه خالت به دام زلف کشید ...

... بسان مرغ بسمل جان طپد در خاک و خون لیکن

به قاف قرب سیمرغ دل من آشیان دارد

به چشم یار گفتم چیست باعث فتنه را گفتا ...

... نفس نفیسی بجو کامل از او ساز سیر

خلقت سیمرغ کرد همت والای ما

زاده مریم بساخت اربشب تیره طیر ...

... که روز بار تو را جا در آسمان گیرد

به داستان سخن از کیمیا و سیمرغ است

بداند آنکه ره و رسم باستان گیرد

به پای عز تو آن کیمیا شود پامال

به بام قدر تو سیمرغ آشیان گیرد

شبان کند به سگی گله را ز گرگ ایمن ...

... بر خود مناز و منگر کایدون را

سیمرغ بود عاقله رستم را

برمایه بود دایه فریدون را ...

... که از سعادت اولاد خود خبر دارد

مزینیه چو سیمرغ عنبرین پر و بال

هزار بیضه زرین بزیر پر دارد ...

... جان به وطن باز و دل به مهر وطن بند

رخت فرا بر به زیر شهپر سیمرغ

تا ننهی پیش زاغ تیره جگربند ...

... کمان رستم زال است و تیرش از سم گور

پر از قوادم سیمرغ و زه ز طره زال

معاینه قطراتی که باژگونه چکد ...

... دعوی اگر کنم که بفرمان وی مگس

آید همی بعرصه سیمرغ با طنین

افسانه نیست ز آنکه زنان در زمان وی ...

... از همه خانها بسی اوهن

ابلهانه بشهپر سیمرغ

جای زنجیر تار خویش متن ...

... به تیر رای همیدوخت نه به تیر کمان

اگر نبودی تدبیرهای سیمرغی

کسی ز رستم دستان بدیدی آن دستان ...

... تو دری آنان خزف تو لاله آنان گیاه

تو چه سیمرغی که نخجیرت همه پیل است و شیر

لیک می بینم رقیبان ترا بی اشتباه ...

... خانه از او است از دگر کس نیست

قله قاف جای سیمرغ است

آشیان کلاغ و کرکس نیست ...

... نشان عدل چه جویی در این دو سر قافان

که زین شهپر سیمرغ شد به قله قاف

وزیر زیر لحاف از هوی سخن گوید ...

... و آزار خلایق را دانید همیدون فرض

وقت است که هر موری سیمرغ نشان گردد

وز باد بهاری مست چون باده کشان گردد ...

... دمی ناگشته زو مهجور و منفک

تو گفتی جوجه سیمرغ از قاف

پراکنده پی مادر در اطراف ...

... حریم کعبه آید در طوافم

که سیمرغ ازل را کوه قافم

کنون انصاف ده در باره ی من ...

... تهمتن چشم رویین تن چو بردوخت

طریق چاره از سیمرغ آموخت

بدین سو دست دشمن را فرستاد ...