گنجور

 
۲۱

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح سیف الدوله محمود ابراهیم

 

... همیشه تا به تموز و بدی به کار شود

لباس توزی و کتان و قاقم و سنجاب

جهان تو جوی و ولایت تو گیر و گنج تو بخش ...

ابوالفرج رونی
 
۲۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

... به روی سنگ سیه بر نشسته برف سفید

چو موی قاقم بر روی جامه سنجاب

نموده دیو به چشمم ز دور پیکر خویش ...

امیر معزی
 
۲۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

... زمانه توسن هامون گرفته در سنبل

هوا حواصل گردون نهفته در سنجاب

زمین چو غالیه ای بیخته بر او زنگار ...

امیر معزی
 
۲۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰

 

... هامون برهنه گشت ز دیبای هفت رنگ

گردون نهفته گشت به سنجاب سیل بار

باد صبا به باغ بسوزد همی بخور ...

امیر معزی
 
۲۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۷

 

... تیر زد بر خیل گرما لشکر سرمای تیر

تا هوا سنجاب پوشید و حواصل کوهسار

گلبن از دیبا برهنه است و گلستان از حریر ...

امیر معزی
 
۲۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۵

 

... که یارد خواند چونینش که یارد گفت چونانش

چو شمشادست پولادش چو سنجاب است دندانش

کسی کاندر خلاف او مقرر گشت خذلانش ...

امیر معزی
 
۲۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۶

 

... با رای تو کاری نشود مشکل و مبهم

با خنجر عزم تو چه پولاد و چه سنجاب

با ناوک رای تو چه خفتان و چه ملحم ...

امیر معزی
 
۲۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۰

 
طبع گیتی سرد گشت از باد فصل مهرگان چون دم دلدادگان از هجر یار مهربان هجر یار مهربان گر چهر را زردی دهد بوستان را داد زردی وصل باد مهرگان در هوا و در چمن پوشید سنجأب و نسیج کوه دیباپوش را داد از مشجر طیلسان شنبلیدی گشت ز آشوبش ثیاب مرغزار زعفرانی گشت ز آسیبش درخت بوستان باد در آشوب او بنهفت گویی شنبلید ابر در آسیب او بسرشت گویی زعفران گر نگشت از زر پالوده چمن سرمایه دار ور نگشت از در ناسفته هوا بازارگان از چه معنی گشت باد اندر چمن دینار بار وز چه معنی گشت ابر اندر چمن لؤلؤفشان سرد و پژمرده شدست اکنون چمن چون طبع پیر چند گه گر بود گرم و تازه چون طبع جوان گر جهان پژمرده شد هرگز نباشد هیچ باک تا جوان و تازه باشد دولت شاه جهان شاه شاهان سایه یزدان ملک سلطان که هست طلعتش چون آفتاب و حضرتش چون آسمان پادشاهی کز جلالش هست رفعت پایدار شهریاری کز جمالش هست دولت جاودان دین به عدل وجود او تازه است همچون دل به دین جان به مهر و مدح او زنده است همچون تن به جان گر به مغرب بگذری از عدل او یابی اثر ور به مشرق بنگری از جود او یابی نشان یک روان از مهر او خالی نبینی در بدن یک زبان از مدح او فارغ نبینی در دهان طاعت یزدان اگر در عقل و دانش واجب است خدمت سلطان عالم هست واجب همچنان هر که او در طاعت یزدان همی بندد کمر همچنان در خدمت سلطان همی بندد میان شهریارا بر فلک جرم زحل در برج قوس لرزه گیرد چون تو را بیند به کف تیر و کمان همچنان کز چشمه خورشید عالم روشن است روشن است از دولت تو گوهر الب ارسلان گر ز بخت و چرخ باشد پادشاهی مستقیم بخت با تو یکدل است و چرخ با تو یکزبان آن یکی گوید زه ای خورشید ناپیدا زوال وین دگر گوید زه ای دریای ناپیدا کران گر کند تقدیر از عدل تو روزی اقتراح ورکند توفیق از جود تو وقتی امتحان بی بزرگی کس خداوندی نیابد بر مجاز بی هنر صاحبقرانی کس نیابد رایگان چون تورا دادست یزدان هم بزرگی هم هنر ملک و دین را هم خداوندی و هم صاحبقران تاکه هر نفسی ز تدبیر هنر باشد عزیز تا که هر جسمی ز تأثیر روان باشد روان در ستایش بیش تو بادا همه ساله خرد در پرستش باد پیش تو همه ساله روان رای ملک افروز تو بر هر چه باشد کامکار دولت پیروز تو بر هر که خواهد کامران عالم از تو چون بهار خرم و فصل بهار بر تو فرخنده خزان فرخ و جشن خزان
امیر معزی
 
۲۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۱

 

... ز آسمان گویی فرود آید حواصل بر زمین

در زمین گویی رود سنجاب سوی آسمان

چون شود آب شمر ماننده سیمین سپر ...

امیر معزی
 
۳۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۹

 

... گفتا به ترک با حسد از خوان اوست خان

گفتم کند به حزم ز سنجاب سنگ سخت

گفتا کند به عزم ز پولاد پرنیان ...

امیر معزی
 
۳۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۹

 

... بوستان را داد زردی وصل باد مهرگان

در هوا و بر چمن پوشید سنجاب و نسیج

کوه دیبا پوش را داد و زمین را طیلسان ...

امیر معزی
 
۳۲

امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

... تاب زلف عنبرین او مرا در تاب کرد

دید در سنجاب و مشک ناب نرمی و خوشی

سینه چون سنجاب و زلفین همچو مشک ناب کرد

فتنه را پیش گل خود روی و پیش سنگ و روی

سایبان از مشک ناب و پرده سنجاب کرد

تا به لشکرگه نمود آن شکر عناب رنگ ...

امیر معزی
 
۳۳

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۷۷ - هدیه فرستادن طیهور و کوش به نزد یکدیگر

 

... شمردند در پیش او یک به یک

ز سنجاب کش و سمور سپاه

بیاورد دستور نزدیک شاه ...

ایرانشان
 
۳۴

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۹۴ - هدایای کارم به نزد فریدون و وصف اسبان آبی نژاد

 

... که از شهریاران ندید آن به خواب

ز سنجاب موی و سمور سیاه

گزین کرد و آورد گنجور شاه ...

ایرانشان
 
۳۵

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۳۴ - فی التّمثّل

 

... لاجرم زان سرای بی مزدست

موش را موی هست چون سنجاب

لیک پاکی نیاید از دریاب ...

سنایی
 
۳۶

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴ - نورایمان

 

... ای گنه کار ان شما را بی شک آمرزد خدا

به بود از پوستین کیش چو سنجاب و سمور

دارد از نور خدایی چهره تو آگهی ...

عبدالقادر گیلانی
 
۳۷

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در موعظه و نصیحت

 

... بحرص خواسته ورزیم تا شود بر ما

وبال خواسته چونانکه موی بر سنجاب

تقی و عاقبت اندیش نیست از ما کس ...

سوزنی سمرقندی
 
۳۸

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در مدح فخرالدین علی بن احمد

 

... دشمن فتاده در سقر غم درک درک

سنجاب گون سپهر فتک جو عدوت را

پیراسته به قهر چو سنجاب و چون فتک

سوزنی سمرقندی
 
۳۹

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۵ - در هجاء خمخانه و مدح نظام الدین

 

... روز باشد بخیمه قاقم

شب درآید بخیمه سنجاب

مطبخی دارد از هوی و هوس ...

سوزنی سمرقندی
 
۴۰

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۶ - در هجاء خمخانه و مدح نظام الدین

 

... پیریش خر سوار کرد بجبر

بر خری لنگ جای او سنجاب

چرخ سنجاب گون دگر باره

پیریش را بدل کند بشباب ...

سوزنی سمرقندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۳
sunny dark_mode