گنجور

 
سوزنی سمرقندی

در این جهان که سرای غمست و تاسه و تاب

چو کاسه بر سر آبیم و تیره دل چو سراب

خراب عالم و ما جغدوار و این نه عجب

عجب از آنکه نمانند جغد را بخراب

بخواب غفلت خفتیم خورده شربت جهل

که تا شدیم زبیدار فتنه بی خور و خواب

کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست

حقیقت است که هر خام را کنند کباب

کباب خویش نخوانیم و زو عمل نکنیم

که ناگزیر ستایندمان ز اهل کتاب

بحرص خواسته ورزیم تا شود بر ما

وبال خواسته چونانکه موی بر سنجاب

تقی و عاقبت اندیش نیست از ما کس

ازین شدیم سزاوار گونه گونه عقاب

عقاب طاعت ما باز مانده از پرواز

شدیم صید معاصی چو کبک صید عقاب

همه طریق صواب از خطا همیدانم

گرفته راه خطائیم و باز مانده صواب

عنان ز طاعت حق تافتیم و بر باطل

بر اسب معصیت آورده پای را برکاب

اگر خدای تعالی حساب خواهد و بس

بس است ما را گر عاقلیم شرم حساب

که دست طاقت آن گر ملک نهد بر ما

گرانترین گنهی را سبکترین عذاب

همی پزیم همه در تنور چوبین نان

همی بریم همه جامه بر تن از مهتاب

دماغ ما ز خرد نیستی اگر خالی

نرانده ایمی گستاخ وار جز بخلاب

درین جهان که دو دم بیش نیست مایه عمر

درنگ سود ندارد چو دم بود بشتاب

از آن چه به که یکی زین دو دم بتوبه زنیم

چو باب توبه نه بستست ایزد تواب

شدیم جمله بگرداب معصیت گردان

که هم امید خلاص است و هم ز غرق بآب

دو دیده را زندم سیل بار باید کرد

بر آن امید که سیلاب می کند گرداب

بآب دیده بشوئیم نامه عصیان

که هست نامه عصیان چو ریم خورده بتاب

اگر به نسبت سلمانیم ز روی پدر

نسب چو سود چو گوید فلک فلاانساب

که تا بسیرت سلمان شوم دعائی کن

مگر دعای تو در حق من شود ایجاب

بحکم ایزد وهاب تا بخواهد داشت

سپهر روشن دوران بگرد تیره تراب

چه بوتراب و جنید و شفیق و شبلی باش

دو دیده بر ره فرمان ایزد وهاب

درود باد ز ما و تو بر رسول خدای

فزون ز ذره خورشید و قطره های سحاب