طبع گیتی سرد گشت از باد فصل مهرگان
چون دم دلدادگان از هجر یار مهربان
هجر یار مهربان گر چهر را زردی دهد
بوستان را داد زردی وصل باد مهرگان
در هوا و در چمن پوشید سنجأب و نسیج
کوه دیباپوش را داد از مُشَجّر طَیلَسان
شَنبلیدی گشت ز آشوبش ثِیابِ مرغزار
زعفرانی گشت ز آسیبش درخت بوستان
باد در آشوب او بِنهُفت گویی شنبلید
ابر در آسیب او بِسرِشت گویی زعفران
گر نگشت از زرّ پالوده چمن سرمایهدار
ور نگشت از درّ ناسفته هوا بازارگان
از چه معنی گشت باد اندر چمن دینار بار
وز چه معنی گشت ابر اندر چمن لؤلؤفشان
سرد و پژمرده شدست اکنون چمن چون طبع پیر
چند گه گر بود گرم و تازه چون طبع جوان
گر جهان پژمرده شد هرگز نباشد هیچ باک
تا جوان و تازه باشد دولت شاه جهان
شاه شاهان سایهٔ یزدان ملک سلطان که هست
طلعتش چون آفتاب و حضرتش چون آسمان
پادشاهی کز جلالش هست رفعت پایدار
شهریاری کز جمالش هست دولت جاودان
دین به عدل وجود او تازه است همچون دل به دین
جان به مهر و مدح او زنده است همچون تن به جان
گر به مغرب بگذری از عدل او یابی اثر
ور به مشرق بنگری از جود او یابی نشان
یک روان از مهر او خالی نبینی در بدن
یک زبان از مدح او فارغ نبینی در دهان
طاعتِ یزدان اگر در عقل و دانش واجب است
خدمتِ سلطان عالم هست واجب همچنان
هر که او در طاعت یزدان همی بندد کمر
همچنان در خدمت سلطان همی بندد میان
شهریارا بر فلک جِرم زُحَل در بُرج قَوس
لرزهگیرد چون تو را بیند بهکف تیر و کمان
همچنان کز چشمهٔ خورشید عالم روشن است
روشن است از دولت تو گوهر البارسلان
گر ز بخت و چرخ باشد پادشاهی مستقیم
بخت با تو یکدل است و چرخ با تو یکزبان
آن یکی گوید زه ای خورشید ناپیدا زوال
وین دگر گوید زهای دریای ناپیدا کران
گر کند تقدیر از عدل تو روزی اِقتِراح
ورکند توفیق از جود تو وقتی امتحان
بیبزرگی کس خداوندی نیابد بر مجاز
بیهنر صاحبقرانی کس نیابد رایگان
چون تورا دادست یزدان هم بزرگی هم هنر
ملک و دین را هم خداوندی و هم صاحبقران
تاکه هر نفسی ز تدبیر هنر باشد عزیز
تا که هر جسمی ز تأثیر روان باشد روان
در ستایش بیش تو بادا همه ساله خرد
در پرستش باد پیش تو همه ساله روان
رای ملک افروز تو بر هر چه باشد کامکار
دولت پیروز تو بر هر که خواهد کامران
عالم از تو چون بهار خرم و فصل بهار
بر تو فرخنده خزان فرخ و جشن خزان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن به توصیف فصل پاییز و تاثیر آن بر طبیعت و دنیای انسانها میپردازد. با اشاره به هجران و دوری از محبوب، حس سردی و پژمردگی را در طبیعت و در چمنزارها به تصویر میکشد. وی به زیباییهای پادشاهی عادل اشاره میکند که وجودش باعث تازگی دین و زندگی است. او نقش شاه را در حفظ عدالت و نعمتهای زندگی بسیار مهم میداند و بر وابستگی طاعت یزدان به خدمت به پادشاه تأکید دارد. در نهایت، شاعر بر اهمیت هنر و بزرگی پادشاه و تأثیر آن بر جامعه و زندگی انسانها تأکید میکند و آرزو میکند که هر نفسی از تدبیر او بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: طبع این دنیا به خاطر وزش بادهای فصل مهرگان خنک و سرد شده است، مانند نفس کشیدن کسانی که از دوری معشوق خود غمگین و دلتنگ هستند.
هوش مصنوعی: دوری از محبوب مهربان، حتی اگر چهره را غمگین کند، باز هم درختان باغ و بوستان در زمان جشن پاییز رنگ زردی به خود میگیرند.
هوش مصنوعی: در آسمان و در باغ، سنجابها در حال بازی و جنب و جوش هستند و لباس زیبای کوه به از درختان بافته شده است.
هوش مصنوعی: خود را به هم ریخته و آشفته کرده است، به طوری که لباسهای سبز و زرد علفزار به خاطر آسیبهای او تغییر وضعیت داده و درختان باغ نیز دچار آسیبهایی شدهاند.
هوش مصنوعی: باد به طور ناگهانی وزیدن گرفته و به نظر میرسد که ابرها در حال تلاطماند، گویی که زعفران در اثر این آشفتگی در حال پاک شدن است.
هوش مصنوعی: اگر ثروتمند از طلا و زر ناب بهرهای نگیرد، یا با دُر و مروارید اصیل بازار کسی رونق نگیرد، مشخص است که ارزش واقعی این داراییها تنها در خود آنها نیست.
هوش مصنوعی: باد در باغ به چه دلیلی وزیدن میگیرد، و ابر به چه سبب در باغی پر از مروارید جمع میشود؟
هوش مصنوعی: چمن اکنون سرد و پژمرده شده، همانند روحیات یک پیر. چند بار که گرم و تازه میشود، مانند روحیات جوان است.
هوش مصنوعی: اگر جهان در حال نابودی و پژمردگی باشد، هیچ اهمیتی ندارد؛ تا زمانی که دولت و سلطنت پادشاه جهان جوان و تازه باشد.
هوش مصنوعی: سلطان که قدرت و بزرگیاش از یزدان ناشی میشود، با چهرهای درخشان همچون خورشید و مقامش با عظمتی چون آسمان، در میان دیگران بینظیر است.
هوش مصنوعی: پادشاهی که به خاطر عظمتش همواره معتبر و بلندمرتبه است، و حکومتی که به خاطر زیباییاش، ماندگار و پایدار است.
هوش مصنوعی: وجود او به اندازهای عادل است که دین به خاطر او همیشه نو و تازه است، همانطور که قلب انسان به دین وابسته است. جان انسان نیز به محبت و ستایش او زنده است، مانند اینکه بدن به روح نیاز دارد.
هوش مصنوعی: اگر به سمت غرب بروی، نشانی از عدل او خواهی یافت و اگر به سمت شرق نگاه کنی، نشانهای از بخشش او را خواهی دید.
هوش مصنوعی: هیچکس را نخواهی یافت که در دلش از عشق او چیزی نداشته باشد و هیچ زبانی را نمیبینی که قادر به ستایش او نباشد.
هوش مصنوعی: اگر پیروی از خداوند بر اساس خرد و دانش لازم است، آنگاه خدمت به پادشاه جهان نیز همانند آن ضروری است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در راه اطاعت از خدا تلاش کند، همانطور باید در خدمت پادشاه نیز کوشا باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که شهریار به آسمان نگاه میکند و جرمی مانند سیاره زحل را در صورت فلکی کمان میبیند، احساس لرز و ترس در او ایجاد میشود، زیرا تو را میبیند که در دستت تیر و کمان داری.
هوش مصنوعی: چشمۀ نور خورشید باعث روشن شدن جهان است و این روشنی به برکت وجود تو، گوهر البارسلان، ادامه دارد.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت و قدر انسان را به پادشاهی برساند، این سرنوشت به خوبی و صمیمیت با تو در ارتباط است و چرخ زمان هم به یک زبان با تو صحبت میکند.
هوش مصنوعی: یکی میگوید، ای خورشید ناپیدا، کی فرو مینشینی و از بین میروی. دیگری میگوید، ای دریای ناپیدا، آیا کرانهای برای تو وجود دارد؟
هوش مصنوعی: اگر تقدیر بر اساس عدل تو روزی را تعیین کند و توفیق از بخشش تو در زمان امتحان حاصل شود.
هوش مصنوعی: هیچکس بدون بزرگمنشی نمیتواند به مقام خدایی برسد و بلکه در دنیای مجاز، کسی که هنری ندارد نمیتواند بیزحمت به سلطنت و قدرت دست یابد.
هوش مصنوعی: خداوند به تو هم بزرگی و هم هنر بخشیده است، همچنین مالکیت و دین را به تو داده و تو را صاحب قدرت قرار داده است.
هوش مصنوعی: هر لحظهای که خوب و هنرمندانه فکر کنی، ارزشمند خواهی بود و تا زمانی که هر فردی تحت تأثیر روح و وجود خود قرار گیرد، باید از آن بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: در هر سال، به خاطر تو خرد و اندیشهام را ارج مینهم و روح و روانم را در پرستش تو قرار میدهم.
هوش مصنوعی: اندیشههای روشنگر تو بر هر چیزی تأثیر دارد و خوشبختی و موفقیت تو بر هر کسی که بخواهد، حاکم است.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو مانند بهار شاداب و پرطراوت است، و فصل بهار برای تو مانند جشن و شادی در دل پاییز است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.