گنجور

 
۱

صامت بروجردی » افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت) » شمارهٔ ۱ - بحر طویل

 

بند اول

تحفه حمد و ثنا مدح و دعا ز اول صبح ازل و عاقبت شام ابد لایق و شایسته و زیبنده درگاه خداوند قدیمی و کریمی و رحیمی و عظیمی و مقیمی و حلیمی و علیمی و حکیمی است چه ذاتش چه صفاتش بود از حادثه عیب و نقایص بری و پاک و معری و مبراست ز ترکیب و ز تشبیه و عقول عقلا مات ز ادراک و تمیز وی و از حبز و اندیشە و از وهم و گمان برتر و بالاتر و بیرون ز حدود و جهت و هیچ محلی و مکانی نبود جای وی و خالی از او رسته ز همچشمی و وارسته ز اضداد و ز انداد و بود فرد ز اشیاء و پدیدار شد از صنعت و از حکمت و از خلقت او عالم لاهوتی و ناسوتی و ملک و ملکوت و جبروت و قلم و لوح و حجابات و مقامات و بپوشید ردای کرم از لطف به بالای بنی آدم و بنمود مکرم همگی را ز عبودیت و از جنس ملک داد فزون رتبه والایی و بخشید کمال و خرد و فهم و زد از عبدی اطعنی بسر پیر و جوان افسر و آن کنز خفی را که نهان بود ز ابصار پدیدار به بازار جهان کرد و ره معرفت خویش به اشیاء بنمود و در الطاف بر وی همه از انسی و جنی بگشود و پی تکمیل هدایت بفرستاد به ارشاد رسولان گرامی همه را با کتب و معجزه و خارق عادات و کرامات سرافراز بفرمود پی منصب چاووشی سلطان رسل هادی کل فخر سبل احمدص امی نبی ابطحی هاشمی مکی و بن عم گرامیش اسدالله علی بن ابیطالبع و اولاد نکوطینت معصوم پسندیده آن مفخر ایجاد که هر یک علم نصرت دین داشته برپا و عیان ساخته بر خلق خدا منهج بیضا و ره بندگی حضرت یکتا و نمودند به بیگانه و محرم همگی واضح و لایح که کسی را نرسد دعوی دانایی و بینایی و مولایی و آقایی و این مرتبه مخصوص بود اول و آخر چه به دنیا چه به عقبی به کسانی که خداوند تعالی ز ره لطف رسا بر قدشان ساخته تشریف کسا را

بند دوم

بشنو ای مرد خدا طالب اسرار هدی یک دمی از قول رسول دو سرا عایده و فایده و خاصیت قصه اصحاب کسا تا که شوی طالب و راغب به شناسایی این پنج تن پاک بسایی ز ره دوستی جمله سر فخر و مباهات بە افلاک چنین گفت پیغمبر به علی مظهر داور به خدایی که مرا ساخته مبعوث به حق بر همه خلق سراسر به نبوت و رسالت که به هر منزل و هر مجلس و هر محفل از روی زمین جمع شود شیعه ما از پی بشنیدن این طرفه خبر رحمت حق بر همه نازل شود و خیل ملایک به طواف همه آیند ز اطراف و ز یزدان طلب مغفرت از بهر یکایک بنمایند و بە هر همی و غمی هر که گرفتار بود دفع شود این غم وی  هر که نماید طلب حاجت خود را ز خداوند برآرد ز کرم حاجت او قاضی حاجات و از این مژده امیر بشر و شیر خدا شوهر زهرای مطهر به تبسم لب شیرین چو گل سرخ ز هم باز و بفرمود پی شکر جبین را به زمین سود و قسم خورد به ذات احدیت که چو ما شیعه ما رسته شد از لطف و سعادت همه را یار شد از بخشش دادار خوشا حال کسانی که پس از ما ز شبستان عدم جانب اقلیم وجود آمده کنجی به فراغت بگزینند و پی ذکر چنین قصه شیرین مبارک بنشینند و گل از گلشن اوصاف و ثنای نبی و آل نکو فال بلند افسر و اقبال بچینند و برآرند ز بهر طلب مغفرت زمره احباب خود از معشر اسلام ز بگذشته و آینده به نزد احد فرد ز اخلاص زن و مرد همه دست دعا را

بند سوم ...

... بند چهارم

گشت آنگاه چو ماه از افق حجره نمایان رخ فرخنده زیبنده رخشنده تا بنده مهری که سپهر عظمت راست شرف خسرو انجم حشم و شاه ملایک خدم و زینت آغوش نبی سبط رسول عربی معنی ثاراللهی آن کس که شد اقلیم شهادت زو جودش به صف کرببلا تا ابدالدهر منظم شه گلگون کفن آل عبا کشته عطشان که بود فاطمه را نور دو عین سرور مظلوم حسینع کرد بر فاطمه از مهر سلامی و چنین گفت که ای مام گرامی به مشامم رسد از مشکوی تو بوی نکویی که تو گویی بود آن رایحه چون بوی خوش جد من آنگاه بشیر بن سخنی ساخت لب خویش چنین فاطمه گویا ایاقوت دل قوت جان نور بصر لخت جگر جد گرام توبه همراه حسن آنکه بود با تو برادر شده آسوده در این زیر عبا خامس اصحاب کسا گشت روان جانب سالار امم زیب منافخر حرم کرد سلامی به پیغمبر طلبید اذن دخول و به کسا ساخت مقر شاد شد از مرحمت جد و برادر چو شدند آن سه تن از آل عبا جمع به یک جا ز میان رفت دگر شبهه و تثلیت و باثبات رسید آیت توحید و در این لحظه شد از مشرق آن حجر والا رخ نورانی صهر نبی پاک علی بن ابیطالبع فرخنده سیر طالع و بنمود سلامی ببر فاطمه و گفت که بر شامه من می رسد امروز ز مشکوی تو بویی که شبیه است به بوی خوش ابن عم والای معلی حسب من به جواب اسدالله لب فاطمه طاهره گردید چو گل باز که امروز پدر کرده مرا از قدم خویش سرافراز و به همراهی سبطین تو در زیر کسا ساخته ماوی شد از این مژده علی شاد و فرحناک و روان گشت به سوی نبی ابطحی و کرد سلام و طلبید اذن بپیوست به پیغمبر و شبلین نکو خصلت خوش طینت و جمعیت آن چهار نفر ساخت قوی چهار طرف قایمه عرش و شد از نه فلک و شش جهت آواز تحیات هویدا و سر افراخت پی فخریه چهار عنصر و بالید موالید ثلاث و بستودند یکایک به چنین مکرمت و موهب خاص خدا را

بند پنجم ...

... بند هشتم

ماند یک دختر نیک اختر روشن گهر از بعد پیمبر به جهان زار ز درد و غم عظمای پدر در الم ماتم و او را بصر از خون جگر آمده گلگون کفن ختم رسل بود تر از غسل که آتش به در خانه اش افروخته گشت و دلش از محنت این جرات و این ظلم و جفاسوخته گردید وبه پهلوش رسید از لگد و ضرب در زحمت و آسیب که شد محسن ششماهه او سقط و به پیش نظر شوهرش آن شاه که می بود یدالله ز سیلی شده نیلی رخ آن بی کس مظلومه معصومه صدیقه محزونه افسرده غمدیده و تا بود مکانش به جهان روز و شبان گریه کنان اشک فشان بود ز هجران پدر زار چو مرغی که ز گلشن به قفس گشته گرفتار کشیدی ز درون آه شرر بارو شد از گوشه بیت الحزنش ناله چو یعقوب سوی گنبد دوار چو شب در نظرش روز جهان تار شد از کثرت فریاد و فغانش جگر اهل مدینه همگی خون و زن و مرد به تنگ آمده از ناله آن مرغ شب آهنگ و نمی کرد اثر بر دل آنان که نمودند زوی غصب فدک دست وی از زحمت دستاس به دنیای دنی بود به خون غرقه و مجروح ز بعد از پدر خود دو مه و نیم در این وادی غمناک دلی داشت ز غم چاک و همی ریختی از دوری روی شه لولاک به همراه حسین و حسن خویش به سر خاک و زدی شعله ز آه جگر سوخته در خرمن افلاک و کسی در برخ وی ز تسلی نگشود و نظریسوی جنابش به محبت ننمود و به هوای رخ زیبای پدر عاقبت الامر از این غمکده زندان به سوی خلد خرامیده به زخم دل احباب تمامی نیک غصه بپاشید و وصیت به علی کرد که شب دفن کند پیکر او را که نیایند پی دفن و نمازش برو ای چرخ جفاپیشه که اف بر تو و تا چند پسندی به رسول عرب و عترت و والاد وی از سنگدلی این همه جور و جفا را

بند نهم

آن امامی که پیمبر پی فرموده داور به غدیر خمش اندر نظر خلق سراسر به خلافت بستوده ز سما روح الامین سوی زمین آمد و از رب و دود آیه اکملت لکم دینکم آورد فرود و به ولایت شه امی به جلال و حسب شن یدالله بیافزود به حضار سوی بیعت او امر بفرمود به ترحییب به ترجیب علی شد سروپای همه خلق زبان نعره بخ بخ به فلک رفت از آن فظ غلیظی که چو وی پا ننهاده سوی اقلیم وجود عاقبت کار پس از سید لولاک پی غصب خلافت به در خانه اش افروخت ز کین آتش و در گردن او بست طناب و اسدالله از این مرحله دلگیر و چو شیری که شود بسته به زنجیر کشیدند وصی نبی و بن عم و داماد گرامش همه روبه صفتان یکدل و یکزور از آنجا سوی مسجد و آن حجت خلاق مبین را چو نبد یار و معین شد ز جفا خانه نشین دین خدا گشت به بازیچه و دستی که در خیبر از او کنده شد از جا بر سن بسته و پیوسته کشیدی اسدالله از این غصه ز دل آه وز افسردگی کبد و نفاق و حیل امت پیغمبر خاتم به فلک رفت از آن سیه بی کینه پرداغ علی ناله جانکاه و چه شد وقت کزین دیر محن بال زند طایر روحش به جنان کرد به محراب دعا نسل زنا ملجم بی دین مرادی زدم تیغ سر انور او را چو قمر شق و شد از ماتم او خانه دین منهدم و زلزله افتاد به هفت ارض مطبق ز فلک روح الامین ناله و فریاد برآورد و دل ملک و ملک را همه خون کرد و درافکند بعموره هستی ز عزایش ابدالدهر چونی ناله و پوشید به بالای حسین و حسن از مرگ پدر کسوت ماتم به سر زینب خونین جگر از داغ فلک ریخت ز غربال اجد خاک عزا را

بند دهم

بعد آن پادشاه ممتحن از کینه وری بست کمر تنگ سپهر از پی آزار حسن انجمنی ساخت ز اصحاب پی بیعت آن زبده اخبار و ز بدعهدی آن طایفه سست وفا رفت به غارت همه اموال وی و کرد به همراه معاویه ملعون دغا صلح و به ناچار کشید از ستم دهر به جایی به جهان کار که بنهاد قدم زاده سفیان ستمکار معاویه فاسق به سر منبر و در جای پیمبر بزد از روی جسارت به جفا تکیه و بگشود لب خویش به دشنام و به هر جا که توانست دوانید به گیتی فرس ظلم به کرات حسن را ز ستم زهر خورانید و برافروخت ز طغیان به همه کون و مکان رایت فرعونی و از کبر فرو کوفت همی کوس برای لمن الملکی و احباب علی را همه بنمود ذلیل و ز جهان ساخت بر انداخته آیین تشیع به طریقی که ز دین نبی اسم علی در همه آفاق نبد نام و نشانی و برانگیخت پی قتل حسن جعده بی شرم و حیا را که زند رونق اسلام در ایام بهم عاقبت اسماء ستم پیشه ز سم کرد پر از خون جگرپاک جگرگوشه زهرای مطهر ز گلوی حسن ممتحن از زهر فرو ریخت به طشت از ره بیدادگری لخت جگر سوخت دل جن و بشر روز جهان ساخت چو شب تیره و یکباره برافتاد ز عالم اثر از اسم مسلمانی و بگرفت جهان بار دگر رسم جهالت ز سر و کرد خموش از ره تذویر و به تدبیر ز آفاق به شیادی و مکاری و زراقی و الطاف حیا شمع هدا را

بند یازدهم

دید چون خامس اصحاب کسا قدوه اولاد رسول دوسرا سرور و سرخیل تمام شهدا خسرو مظلوم جگرتشنه حسین کفر جهانگیر شده کرد علم قد رسا همره هفتاد و دو تن یاور و انصار و احباء و جوانان و برادر همه بگرفته بە کف سر زن و فرزند به همراه روان شد ز وطن در سفر از یثرب و بطحا به سوی وادی پرخوف و خطر معدن اندوه و غم و درد و بلا کرببلا کوفت در آن بادیه با شور حسینی ز نوا شاه حجازی به عراق از پی ارشاد مخالف همه طبل ابدی از پی اثبات وجود احدی کرد اساس صمدی کوکبه لم یلدی رایت کفوا احدی سخت در آن ناحیه برپا و به گلبانگ بلند از در انکار علیرغم شیاطین ستمکار فرو ریخت به هم قایمه شرک و هواپویی کفار و ثناگوی صنم جوی سیه نامه بدبخت پی دعوی ثارالهی خویش بشست از سر و جان و بدن و مال همه دست و به شادی نظر از غیر خدا بست و بی رویت دیدار جمال ازلی دیده حق بین نگشود از سر تحقیق بدان پایه رسیدش ز وفا کار که بعد از همەی یاور و انصار فدا کرد چو عباس وفادار و علمدار رشیدی و به مانند علی اکبر و اصغر پسری را که ندیده است و نبیند به جهان چشم فلک دیده انسان و ملک تا به صف حشر چنان تازه جوانی و چنین کودک شش ماهه بی شیر به عالم پسری در فلک منزلت و مرتبه رخشان قمری هر دو گل گلشن باغ نبوی هر دو نهال چمن مرتضوی کوکب رخشان سپهر علوی همچو خلیل از سر تسلیم و رضا کرد فدا جان و سر هر دو به درگاه خدا راند به جایی فرس شوق به امید لقای پدر و جد و برادر که بزد همچو علی دست یلی را به سوی قبضه شمشیر کشید آه جهانگیر که ای تیغ ز بس جای نمودی به غلاف و ننمودی ز پی سرکشی اهل خلاف از دل و جان رو به مصاف این همه طغیان به میان آمد و دین رفت به یک بار ز دست و ز درنگ تو گرفت آینەی شرع نبی زنگ ایا تیغ دودم نه قدمی جانب میدان جهاد از پی تخریب اساس هوس اهل ستم تا که ز نو تازه کنی رسم عبودیت حق دهر پرآوازه نمایی ز هدایت به سوی رب فلق روی خلایق کنی از طاعت ابلیس به حق طی کنی این زشت ورق را پس از آن سر به سوی کوهه زین هشته و افراخت به میدان بلا قامت مردی قد مردانگی از بس که زد و کشت از آن طایفه یاغی مردود تو گفتی که خلیل آمده بهر جدل لشکر نمرود به مانند پدر آن پسر حیدر صفدر به صف کفر در انداخت شکستی و برافروخت در آن واقعه دستی که فراموش نمودند جهان جمله ز جنگ احد و بدر و حنین خیبر و احزاب و تبوک و صف صفین سرلشگر برانگیخته از کرب و بلا رفت سوی کوفه در آن حال بیفتاد ز گردون بسر زین سمند پسر فاطمه آن رقعه سبزی که در او بود همان عهد که در عالم دربست حسین همره یزدان که کند بذل و تن و جان و سر خویش نهد بر سر پیمان ز وفا کرد تهی پا ز رکاب و به سر خاک غریبانه سر بی کسی خویش نهاد از سر خصم و دغا شمر برآورد به کین دست ستمکاری و با خنجر خونخوار چه گویم که چسان کرد جدا از بدن سبط نبی بهر عداوت سر مهر افسر و آنگاه سنان زیب سنان کرد چسان آن سر ببریده عطشان ز قفا را

بند دوازدهم

نوبت کار شه تشنه چو از دادن سر رفت به سر نوبت آن گشت که اندر پی تکمیل ره معرفت رب تعالی و تقدس کند اقبال و زند نوبت آوارگی خویش در آن دشت مه برج حیا عصمت و ناموس خدا اختر گردون وفا شمس سموات علی روشنی شمع هدا بانوی اقلیم صفا مفخر خیرات حسان زبده نسوان جهان فخر خواتین جهان دره بیضای زمین گوهر یکتای زمان مریم هاجر صفت و آسیه فطرت بشر حور لقا ساره حوا منش فاطمه خو اختر والای ولی دختر کبرای علی خواهر زیبای حسن یاور اطفال حسین عالمه عابده زاکیه راضیه مرضیه طیبه باهره زاهده فاخره صدیقه صغرا که بود نام گرامیش باقیست ره کوفه و اینک سفر شام به پیش است و دل نازک سجاد ز داغ پدر و سوزش تب خسته و ریش است و چنین بار گرانی نبود در خور آن بی کس بیمار که با درد علیلی شب و روز است گرفتار پی سلسله جنبانی دلگیری و آلام اسیری و غریبی و حقیری ز وفا منصب سرسلسلگی را ز خدا کرد تمنا و شد آن سلسله را پیشرو راه پس از سوختن خیمه سلطان عرب زینب عالی نسب اولاد یتیم شه دین خسرو مظلوم حسین را ز وفا ساخت ز اطراف بیابان همه را جمع و شد آن بی کس محزونه چو پروانه و اولاد حسین شمع و رهانید یکایک همه را از ستم سیلی شمر و بدم کعب سنان کرد نشان شانه سپر کرد تن خسته و مجروح و دل خون شده زار بر طعنه اغیار و دم صدمه اشرار و پس از کرب و بلا بست سوی کوفه ز غم بار بفرمان عبیدالله غدار و از آن سنگدل بی سر و پا دید بسی محنت و آزار بدان دربدری کرد به اطفال برادر پدری در همه جا تا که شدش ختم سرا جای به دارالمحن شام و در آن کشور زیر و زبرش عاقبت کار کشانید فلک با سر عریان سر بازار به پیش نظر قوم ستمکار و به صد  رنج چو گنج آن در یکدانه مکان کرد به ویرانه به هر مرحله صبر نمود و قدم تاب و تحمل به همه حال بیفشرد و نه از صاف ابا کرد نه از درد و ته جرم این جام بلا کرد گل آن روز که در مجلس می شوم یزید بن معاویه اش افتاد گذر کرد نظر هر طرفی دید که صف بسته فرنگی و نصاری و یهودی بە سر تخت نشسته پسر هند زناکار و به دورش شده اسباب طرب جملگی آماده و از شوق بود در کف وی ساغر می با دف و نی باده پیاپی به قدح ریختی از شیشه چون آن باده پر زور در افکند ز مستی به سرش شور سوی عربده پرداخت گهی نرد ستم باخت گهی بیرق فرعونیت افراخت اناربکم اعلی به عیان ورد زبان ساخت در آخر شرر اندر جگر زینب دلسوخته انداخت برآورد سوی چوب جفا دست و بیازرد همان لعل لب و گوهر دندان که پیمبر زدی از راه وفا بوسه از این زشت عمل طاقت زینب دگر از خون جگر طاق شد و آه دلش برق همه انفس و آفاق شد و کرد چو صامت بسر از دست فلک خاک عزا را و ز دود دل غمدیده خود کرد چو شب تیره همه ارض و سما را

الالعنه الله علی القوم الضالمین

صامت بروجردی
 
۲

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح امام العصر خاتم الاوصیا عجل‌الله تعالی فرجه

 

... نسیم رحمت حق شعله قهر خداوندی

علیم سر مطلق راز دان وحی ما او حی

ز نقش کلک نقاش ازل در صفحه هستی ...

... جهان شد سر به سر ویران از این قضات بی پروا

به اولاد علی کردند ظلمی آل مرجانه

که افتاد از زبانها نام خون ناحق یحیی ...

صامت بروجردی
 
۳

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳ - در نصیحت و وقایع سر مسلم(ع)

 

... بگفت از دادن سرها بسر بردند سامان را

بگفتا کو علی اکبر یوسف جمال تو

بگفتا بین چو مجنون درغ مش لیلای گریان را

بگفتا از علی اصغر شش ماهه ات بر گو

بگفتا خورد جای شیر پستان آب پیکان را ...

صامت بروجردی
 
۴

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح حضرت امیرالمومنین علیه افضل الصلوه

 

از مهر علی بر دل هر کس اثری نیست

در نزد خدا طاعت او را ثمری نیست

جز حیدر و ذریه او نیست پناهی

غیر از علی و آل علی راهبری نیست

همچون اسدالله پی نصرت احمد ...

... از روی مثل دوری راه اینقدری نیست

ای سر خدا یا علی از چنبر حکمت

بیرون به خدا یکسر مو هیچ سری نیست ...

... تنها نزد آتش به درون تو و لیلی

بی شعله ز داغ علی اکبر جگری نیست

بر حال لب خشک و کبود از عطش تو ...

... صامت مکن اندیشه ز عصیان که بکونین

مداح حسین ابن علی را خبری نیست

حذف شود ...

صامت بروجردی
 
۵

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح عین‌الله الناصره امیرالمومنین(ع)

 

... چاره در دادن جان دید و به یک بار گذشت

یا علی سوی صف کرب و بلا کن گذری

تا ببینی به حسینت چه ز اشرار گذشت ...

صامت بروجردی
 
۶

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح وصی فخر کائنات حضرت امیرالمومنین(ع)

 

... بزد تیغی پی کیفر به فرق شحنه ظلمت

چو شمشیری که بر مرحب علی در فتح خیبر زد

نمی گویم سر تیغش گذشت از راکب و مرکب ...

... که غیر از وی قدم را بر سر دوش پیمبر زد

که شد غیر از علی اندر چهل جا یک شبی مهمان

عجب تر کاندر آن شب نزد زهرا سر به بستر زد ...

... تواند سر به سر اوضاع ایشان را به هم برزد

اگر بهر محبان علی نبود نمی دانم

خدا بهر چه طرح جنت و طوبی و کوثر زد ...

صامت بروجردی
 
۷

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت جواد(ع)

 

... نهم سلاله نسل محمدص عربی

محمد بن علی النقی امام جواد

کلام ناطق لاریب فیه رب جلیل ...

... چگونه صبر کنم بر نیارم از دل داد

ببین به پیکر صدپاره علی اکبر

ببین به قامت چون سرو قاسم داماد ...

صامت بروجردی
 
۸

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت امیرالمومنین علیه افضل الصلوه

 

... جای در ظل لوای حیدر کرار کرد

مظهر الطاف یزدان قبله امکان علی

آنکه حق او را معین احمد مختار کرد ...

... سر برهنه رو به سوی کوچه و بازار کرد

یا علی ای غیرت الله دخترت را روزگار

وارد بزم یزید کافر غدار کرد ...

صامت بروجردی
 
۹

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح شاه اولیاء(ع)

 

روز ایجاد که حق خلقت دنیا می کرد

در پس پرده علی بود تماشا می کرد

بلکه از آینه کنت نبیا چو نبی ...

... شمر بی واهمه می آمد و ماوی می کرد

یا علی ساقی کوثر تو و از شمر حسین

قطره آبی بلب تشنه تمنا می کرد ...

صامت بروجردی
 
۱۰

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیده در مدح مظهر العجایب حضرت امیرالمومنین(ع)

 

... دگر ز دادن جان مختصر چه غم دارد

علی اگر که به بالینش از وفا برسد

ولی نداد امان شمر تا بداد حسین

علی ز خاک نجف سوی کربلا برسد

به چاره قد خم گشته حسین شهید ...

صامت بروجردی
 
۱۱

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح یعسوب الدین حضرت امیرالمومنین(ع)

 

... ز سم اسب مترجم چه اسم اعظم شد

برای داغ علی اکبرش که در دل بود

سنان و خولی و تیر سه شعبه مرهم شد ...

صامت بروجردی
 
۱۲

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در مدح یعسوب الدین حضرت امیرالمومنین(ع)

 

... نی همین و نه همان هم این و هم آتش کنند

یک جو از مهر علی آید فزون اندر عیار

با عبادت های کونین ار که میزانش کنند ...

صامت بروجردی
 
۱۳

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح اسدالله الغالب امیرالمومنین(ع)

 

گر علی بعد از نبی بر مومنان مولی نبود

اسمی از اسلام و از اسلامیان برپا نبود ...

... گر نکردی تربیت اصلاب یا ارحام را

فعلی اندر امهات و فیضی از آبا نبود

نوک شمشیرش حدیث از لام الف لا می کند ...

... معنی حرفی ز قرآن خدا دانا نبود

آنکه را لولا علی بد عمده اسباب کار

در خلافت لایق این دعوی بی جا نبود

ای پناه بی پناهان یا علی در کربلا

گر تو بودی در بر دشمن حسین تنها نبود ...

صامت بروجردی
 
۱۴

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح جناب مسلم بن عقیل(ع)

 

... خالق الاشیا ز خلقش خواست تا پشت حسین

چون پیمبر از علی محکم بر اعدا شود

از کراماتش عجب نبود اگر از حکم او ...

صامت بروجردی
 
۱۵

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح شاه اولیاء علی مرتضی(ع)

 

... به خدایی که بود اقرب من حبل ورید

یا علی ای که معلق به ولای تو بود

کار پیغمبری و معنی علی و توحید

حب و بغض تو بود باعث خلد و نیران ...

صامت بروجردی
 
۱۶

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - قصیده در مدح شاه ولایت امیر مومنان(ع)

 

... سوقات جان و هدیه تن بر به ارمغان

بر مقدم علی اسد الله کن نثار

سر خدا وصی نبی معنی نبی ...

صامت بروجردی
 
۱۷

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - مدح شفیعه روز جزا فاطمه زهرا(س)

 

... ماه بباید به ماه باشد همسر

اعلی آن خانواده که اینش خاتون

ارفع آن آسمان که اینش اختر ...

... تشنه نگشتی حسین کشته و بی سر

گر به سرای علی نریخته بودند

از سر زینب کسی نبردی معجر

گر که علی را رسن نبود به گردن

بسته بغل می نگشت عابد مضطر ...

صامت بروجردی
 
۱۸

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح خواجه قنبر(ع)

 

باید ای خامه بپرداخت ز نو دفتر دیگر

تا بسر بر نهم از مدح علی افسر دیگر

حجت بالغه ایزد منان که بکبهان ...

... که مرا نیست به جز شیر خدا رهبر دیگر

بسکه دیدم ز علی کار خدایی و شنیدم

بسکه هر لحظه عیان شد رخش از منظر دیگر ...

... خلق گیرم که شمارند مرا کافر دیگر

یا علی از چه نکردی گذری سوی حسینت

آن زمان کو نبدش غیر خدا یاور دیگر ...

... تا ز پیکان بلا چاک نمایند گلویش

ای دریغا که مرا نیست علی اصغر دیگر

تا جدا بار دیگر می شدی از ضربت شمشیر ...

صامت بروجردی
 
۱۹

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - این قصیده از قصاید استادن المعظم مرحوم المغفور المبرور آقا میرزا عبدالمجید المتخلص بوفائی طاب ثراه تیمناً و تبرکاً ثبت شده

 

... قوت بازوی او را در کلام ذوالجلال

دست او دست علی دست علی دست خداست

داستان لحمک لحمی است بر این نکهت دال ...

... خون او را ریختن پس چون حلال آمد حلال

پس به بازوی یلی مانند جد خود علی

کربلا را چون احد بنمود از جنگ و جدال ...

صامت بروجردی
 
۲۰

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در نعمت فخر کائنات و خلاصه موجودات

 

... هر که خواهد قصه معراج وی گو بشنود

وصف سبحان الذی اسری ز خلاق علیم

اشتیاق رویت وی داشت اندر کوه طور ...

... بر دل من لرزه افکندند چون عرش عظیم

بعدک یا قره عینی علی الدنیا عفی

بی رخت از گلشن عالم نمی خواهم شمیم ...

صامت بروجردی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode