گنجور

 
صامت بروجردی

شهی که محض وجودش بنای عالم شد

ز حکم اوست که بنیان شرع محکم شد

به آبیاری تیغش ز خون گمراهان

بهار گلشن شرع رسول خرم شد

هزار بار به کعبه نجف شرف دارد

که خاک تربت پاکش مطاف آدم شد

نشان عرش چه پرسی از او که پنجه او

نخست بانی و بنای عرش اعظم شد

ز حرم و عزم جنابش بود که در خلقت

چهار عنصر با اختلاف همدم شد

ظهور نورش اگر ز انبیا موخر شد

پس از نبی به همه انبیا مقدم شد

نظر به مصحف دادار و فیض کرمنا

از اوست زاده آدم اگر مکرم شد

قوام ملک سلیمان که بود از خاتم

ازو بپرس که نام که نقش خاتم شد

عدم وجود شد از آن زمان که میم عدم

ز لطف دوست بواو وجود او خم شد

ولی دریغ که اندر نماز وقت سجود

شکسته فرق وی از تیغ ابن ملجم شد

رخی که بد ز شرف اشرف از کلام الله

ز خون جبهه نورانیش مترجم شد

از این گناه که سر زد ز ناخلف پسری

به ناله آدم و حوا قرین ماتم شد

نبود پس به حسن درد داغ بی‌پدری

چگونه آب روان در گلوی او سم شد

هزار پاره جگر شد اگر حسن از زهر

حسین که آب وی از اشک چشم پرنم شد

ز سوز العطش کودکان شاه شهید

جناب فاطمه چون موی خویش درهم شد

تو ای فرات ندادی چرا به اصغر آَ

از آب خوردن اعدا مگر ز تو کم شد

نبود مهر چو محرم به سایه زینب

به دست کوفی و شامی چگونه محرم شد

تنی که داشت به دوش نبی مکان آخر

ز سم اسب مترجم چه اسم اعظم شد

برای داغ علی اکبرش که در دل بود

سنان و خولی و تیر سه شعبه مرهم شد

بس است (صامت) از این شرح غم که تا صف حشر

فلک به لرزه ملایک بناله همدم شد