گنجور

 
۱

رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج » پاره ۳

 

چراغان در شب چک آن چنان شد

که گیتی رشک هفتم آسمان شد

رودکی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد هجده سال بود » بخش ۳ - پادشاهی پیروز بیست و هفت سال بود

 

... سه دیگر همان و چهارم همان

ز خشکی نبد هیچکس شادمان

هوا را دهان خشک چون خاک شد ...

... چو باشد مناره به پیش برک

بزرگان به پیش من آرند چک

بگویم که آن کرد بهرام گور ...

... بگویش که تا پیش رود برک

شما را فرستاد بهرام چک

کنون تا لب رود جیحون تو راست ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۴

 

... بقیصر سپارد همه یک بیک

ازین پس نوشته فرستیم و چک

همان نیز دختر کزان مادرست ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۶

 

... ز هیتال تا پیش رود برک

به بهرام بخشید و بنوشت چک

بفرمود کان خواسته بر سپاه ...

فردوسی
 
۵

کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه

 

... چون پیش تخت یوسف رخساره زلیخا

گل باز کرده دیده باران برو چکیده

چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا ...

... هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو

دل ناورم سوی تو اینک چک تبرا

کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرم ...

کسایی
 
۶

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۴۶ - صفت شهر مصر، پوست پلنگی گاوها، مرغ خانگی بزرگ حبشیها، خرهای ابلق

 

صفت شهر مصر بر بالایی نهاده و جانب مشرقی شهر کوه است اما نه بلند بلکه سنگ هاست و پشت های سنگین و بر کناره شهر مسجد طولون است بر سربلندی و دو دیوار محکم کشیده که جز دیوار آمد و میافارقین به از آ ن ندیدم و آن را امیری از آن عباسیان کرده است که حاکم مصر بوده است و به روزگار حاکم بامرالله که جد این سلطان بود فرزندان این طولون بیامده اند و این مسجد را به سی هزار دینار مغربی به حاکم به امرالله فروخته و بعد از مدتی دیگر بیامده اند و مناره ای که در این مسجد است به کندن گرفته حاکم فرستاده است که شما به من فروخته اید چگونه خراب می کنید گفتند ما مناره را نفروخته ایم پنج هزار دینار به ایشان داد و مناره را هم بخریده و سلطان ماه رمضان آن جا نماز کردی و روزهای جمعه و شهر مصر از بیم آب بر سربالایی نهاده است و وقتی سنگ های بلند بزرگ بوده است همه را بشکستند و هموار کرده و اکنون آن چنان جای ها را عقبه گویند و چون از دور شهر مصر را نگاه کنند پندارند کوهی است و خانه های هست که چهارده طبقه از بالای یکدیگر است و خانه های هفت طبقه و از ثقات شنیدم که شخصی بر بام هفت طبقه باغچه ای کرده بود و گوساله ای آن جا برده و پرورده تا بزرگ شده بود و آن جا دولابی ساخته که این گاو می گردانید و آب از چاه برمی کشید و بر آن بام درخت های نارنج و ترنج و موز و غیره کشته و همه دربار آمده و گل و سپرغم ها همه نوع کشته و از بازرگانی معتبر شنیدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست به رسم مستغل یعنی به کرا دادن که مساحت آن سی ارش در سی ارش باشد سیصد و پنجاه تن در آن باشند وبازارها و کوچه ها در آن جاست که دایما قنادیل سوزد چون که هیچ روشنایی در آن جا بر زمین نیفتد و رهگذر مردم باشد و در شهر مصر غیر قاهره هفت جامع است چنان که به هم پیوسته و به هر دو شهر پانزده مسجد آدینه است که روزهای جمعه در هر جای خطبه و جماعت باشد در میان بازار مسجدی است که آن را باب الجوامع گویند و آن را عمرو عاص ساخته است به روزگاری که از دست معاویه امیر مصر بود و آن مسجد به چهارصد عمود رخام قایم است و آن دیوار که محراب بر اوست سرتاسر تخته های رخام سپید است و جمیع قرآن بر آن تخته ها به خطی زیبا نوشته و ازبیرون به چهار حد مسجد بازارهاست و درهای مسجد در آن گشاده و مدام در آن مدرسان و مقریان نشسته و سیاحت گاه آن شهر بزرگ آن مسجد در آن گشاده و مدام در آن مدرسان و مقریان نشسته و سیاحتگاه آن شهر بزرگ آن مسجد است و هرگز نباشد که در او کم تر از پنج هزار خلق باشد چه از طلاب علوم و چه غریبان و چه از کاتبان که چک و قباله نویسند و غیر آن و آن مسجد را حاکم از فرزندان عمر و عاص بخرید که نزدیک او رفته بودند و گفته که ما محتاجیم و درویش و این مسجد پدر ما کرده است اگر سلطان اجازت دهد بکنیم و سنگ و خشت آن بفروشیم پس حاکم صد هزار دینار به ایشان داد و آن بخرید و همه اهل مصر را بر این گواه کرد و بعد از آن بسیار عمارات عجیب در آن جا بکرد و بفرمود و از جمله چراغدانی نقره گین ساختند شانزده پهلو چنان که هر پهلوی از او یک ارش و نیم باشد چنان که چراغدان بیست و چهار ارش باشد و هفتصد و اند چراغ در وی می افروزند در شب های عزیز و گفتند وزن آن بیست و پنج قنطار نقره است هر قنطار صد رطل و هر رطل صد و چهل وچهار درهم نقره است و می گویند که چون این چراغدان ساخته شد به هیچ در در نمی گنجید از درهای جامع از بزرگی که بود تا دری فرو گرفتند و آن را در مسجد بردند و باز در بر نشاندند و همیشه در این مسجد ده تو حصیر رنگین نیکو بر بالای یکدیگر گسترده باشد و هر شب زیاده از صد قندیل افروخته و محکمه قاضی القضاة در این مسجد باشد و بر جانب شمالی مسجد بازاری است که آن را سوق القنادیل خوانند درهیچ بلاد چنان بازاری نشان نمی دهند هر ظرایف که در عالم باشد آن جا یافت می شود و آن جا آلت ها دیدم که از ذبل ساخته بودند

چون صندوقچه و شانه و دسته کارد و غیره و آن جا بلور سخت نیکو دیدم و استادان نغز آن را می تراشیدند و آن را از مغرب آورده بوند و می گفتند در این نزدیکی در دریای قلزم بلوری پدید آمده است که لطیف تر و شفاف تر از بلور مغربی است و دندان فیل دیدم که از زنگبار آورده بودند از آن بسیار بود که زیادت از دویست من بود ...

ناصرخسرو
 
۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست

 

... نهال مهر بس باد اینکه کشتم

چک بیزاری از خوبان نوشتم

فروکشتم به دل در آتش آز ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰

 

... بر دامن یقین و گریبان شک زنیم

گرچه ستد زمانه چک و چاک را ز ما

آتش نخست در شکن چاک و چک زنیم

طوفان عام تا چکند چون بسان سام

خر پشته در سفینه نوح و ملک زنیم ...

سنایی
 
۱۲

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۲۸ - اندر قرابت فقیه گوید

 

... ریش بر بر نهاده باشد و بر

بیم تو جز به حبس و چک نکند

آن کند با تو کایچ سگ نکند ...

... که وکیلک خزد پس کندو

چکچکی زو فتاده در مسجد

نز پی هزل و ضحکه کز سر جد ...

سنایی
 
۱۳

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در مدح فخرالدین علی بن احمد

 

... دانم بدین قدر که به ترکی است گل حجک

از چشمم ار بر آن حجک تو چکد سرشک

ترکی مکن به کشتن من برمکش نجک ...

... دیری ست تا ریاست اصحاب را به حق

اندر کتابخانه اسلاف توست چک

تو در چکان ز لفظ بر احباب ویش باش

گو بر رخ معادی تو خون دیده چک

آید صواب هرچه تو گویی و خصم را ...

سوزنی سمرقندی
 
۱۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - در مدح وزیر گوید

 

... در قدر و جاه بر ز سپهر مشبکی

تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شد

تو خلق را به مردی مضمون آن چکی

روزی ز آسمان به سر کلک تو رسد ...

سوزنی سمرقندی
 
۱۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۲ - در مدح امیر اسفهسالار فخرالدین اینانج بلکا خاصبک

 

... فتنه را رایت نگون کن هین که اقرار قضا

ایمنی را تا قیامت کرد بر تیغ تو چک

گر ترا یزدان بزرگی داد و راضی نیست خصم ...

انوری
 
۱۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید

 

... خواب بیمار پرستان به سهر باز دهید

تا چک عافیت از حاکم جان بستانید

خط بیزاری آسایش و خور بازدهید ...

خاقانی
 
۱۷

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... جان سپند تو ساخت خاقانی

چکند چشم عالمی سوی توست

لؤلؤ افشان تویی به مدحت شاه ...

... بذل بسیار و حرص اندک توست

مشتری چک نویس قدر تو بس

که سعادت سجل آن چک توست

با یتیمی چو مصطفی می ساز ...

خاقانی
 
۱۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۴

 

... هر دو یکی می شویم تا نبود اختلاف

چک چک و دودش چراست زانک دورنگی به جاست

چونک شود هیزم او چک چک نبود ز لاف

ور بجهد نیم سوز فحم بود او هنوز ...

مولانا
 
۱۹

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشانده‌ای بر سر راه بر کن

 

... حس شیخ و فکر او نور خوشست

آب نور او چو بر آتش چکد

چک چک از آتش بر آید برجهد

چون کند چک چک تو گویش مرگ و درد

تا شود این دوزخ نفس تو سرد ...

مولانا
 
۲۰

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠٧ - ایضاً در مدح امیر مولای بیگ

 

... بسان دایره کارم شدست بی سر و پای

ز عشق آن دهن همچو نقطه کوچک

زهی جمال تو بر هم شکسته رونق حور ...

... نوشت قاضی تقدیر بر صحیفه دهر

امارت همه روی زمین بنام تو چک

چو گشت مرکب قدر تو ابلق گردون ...

ابن یمین
 
 
۱
۲