گنجور

 
سنایی

در طریقی که شرط جان سپریست

نعرهٔ بیهده خری و تریست

مردِ دانا به جان سماع کند

حرف و ظرفش همه وداع کند

جان ازو حظِّ خویش برگیرد

کارها جملگی ز سر گیرد

با مرید جوان سرود و شفق

همچنان دان که مردِ عاشق و دق

حال کان از مراد و زرق بُوَد

همچو فرعون و بانگ غرق بُوَد

بانگ او حال غرق سود نکرد

آتش آشتیش دود نکرد

الامان ای مخنّث ملعون

بهر میویز باد دادی کون

هرکه در مجلسی سه بانگ کند

دان کز اندیشهٔ دو دانگ کند

ور نه آه مرید عشق‌الفنج

همچو ماریست خفته بر سر گنج

اژدها کو ز گنج برخیزد

مُهرهٔ کامش آتش انگیزد

کخ کخ اندر فقر چیست خری

چک چک اندر چراغ چیست تری

آب و روغن چو درهم آمیزد

نور در صفو روغن آویزد

تف چو روغن ز پیش برگیرد

نم بیگانه بانگ درگیرد

آه رعنایی طبیعت تست

راه بینایی شریعت تست

آینه روشنست راه شما

پردهٔ آینه است آه شما

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]