گنجور

 
۱۹۶۲۱

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۵ - وسوسه

 

... نه سزاوار بود ترک سزاوار کنم

خانۀ او را تا خانۀ من راه بسیست

فکر همسایۀ دیوار به دیوار کنم ...

... من هم البته همه عصر همین کار کنم

روم آنجا ولی از راه نه از بیراهه

کار را باید پوشیده ز انظار کنم ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۲۲

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۸ - مدح ناصرالّدین شاه

 

... همه بار سفر ننهاده بر تن

ندیده صدمه ای از سختی راه

نخورده لطمه ای از بیم رهزن ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۲۳

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۱ - سیه‌چشمِ نامهربان

 

... در ردیف همه دزدان دو به دو چار به چار

پی تسطیح خیابان بر و روبیدن راه

هیچ یک لحظه مشو دور ز بالای سرم ...

... خوب حس کردی عاشق شدن آیین منست

این به من ارث رسید از پدرم طاب ثراه

بی جهت اخم مکن تند مرو زشت مگو ...

... که تو را گفت که در کوچه سلامم نکنی

که تو را گفت که باید نروی با من راه

آن که گوید بگریز از من و با او بنشین ...

... به سراغ تو روم مقبرۀ نادر شاه

کوه سنگی را در راه تو بر سینه زنم

سنگ بر سینه زدن بهتر از این دارد راه

خواهی امروز به من اخم کن و خواهی نه ...

... باش بینی که تو خود سوی من آیی با میل

گرچه امروز به من می گذری با اکراه

باش بینی که وفاق من و تو زایل کرد ...

... گاهی احوال مرا نیز بپرس از دم در

گاهی از لطف مرا نیز ببین در سر راه

نه چو من عاشقی افتد نه چو تو معشوقی ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۲۴

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۲ - شکایت از دوری امیر نظام و مدح قائم مقام

 

به حکم آن که ز دل ها بود به دل ها راه

دل امیر ز سوز دل من است آگاه

غم ای امیر بدان سان فرا گرفته دلم

که از فزونی بر آه بسته دارد راه

اگر گواهی بر صدق مدعا باشد ...

... که در جوابم بویی رسد از آن درگاه

به راه نامه ای آمد مرا ز حضرت وی

سپس که بود بسی دیدۀ امید به راه

چگونه نامه ز درگاه فر خجستۀ میر ...

... به شب حکایت مهر ترا کنم با ماه

بجز به راه خیال تو ام نپوید دل

بجز خیال تو اندر دلم ندارد راه

کنون کمال بزرگی و مرحمت دارد ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۲۵

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۵

 

... ای وطن زینهمه ابنای تو کس یافت نشد

که به راه تو نگویم ز سر از زر گذرد

نه شریف العلما بگذرد از سیم سفید ...

... سینمایی ست که از دیده اختر گذرد

عن قریب است که از عشق تو چون پیراهن

سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد

ایرج میرزا
 
۱۹۶۲۶

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۶

 

... آنکه بیدارست هر شب مرغ شبگیر است و من

گفته بودم زودتر در راه عشقت جان دهم

بعد از این تا زنده باشم عذر تأخیر است و من ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۲۷

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۲

 

... تو از کون های گرد لاله زاری

یکی را این سفر همراه داری

کنار رستوران قلا نمودی ...

... که نامردی کنم با دوستانم

تو یک کون آری از فرسنگها راه

من آن را قر زنم استغفرالله ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۲۸

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴

 

... اروپایی بدان گردن فرازی

نداند راه و رسم بچه بازی

چو باشد ملک ایران محشر خر ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۲۹

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۵

 

... نمیدانی نظر بازی گناهست

ز ما تا قبر چار انگشت راه است

تو می گویی قیامت هم شلوغست ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۰

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۸

 

... تو و این آستان آسمان جاه

مگر شیطان به جنت می برد راه

مرنج از من که امشب مست بودم ...

... کنار سفره از مستی چنانم

که دستم گم کند راه دهانم

گهی بر در خورم گاهی به دیوار ...

... یکی هم مثل من دیوانه جوید

سر راه حکیمی فحل و دانا

شنیدم داشت یک دیوانه ماوا ...

... که تا زایل شود جنسیت از ما

یقینا بنده هم گمراه گشتم

که عارف جوی و عارف خواه گشتم ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۱

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۳

 

... بلکه در آن خفتگی یک راز بود

امر طبیعی است که در بین راه

چون برسد مرد لب پرتگاه ...

... در قرق من نچریده است کس

هیچ خیالی نزده راه من

بدرقه کس نشده آه من ...

... دیده و دانسته نیفتم به چاه

کج نکنم پای خود از شاهراه

شاه پرستی است همه دین من ...

... جان من آن قدر مرنجان مرا

در تو نیابد غضب شاه راه

هیچ مترس از غضب پادشاه ...

... جمع نگشتست هنوز از عفاف

دامن پیراهن تو روی ناف

وصل تو بر شیفتگان نوبر است ...

... نشوه شده داخل شریان وی

یا مگر از رخنۀ پیراهنش

مورچگان یافته ره بر تنش ...

... ظاهر او معنی خواه و نخواه

شرم بر او راه نفس می گرفت

رنگ به رخ داده و پس می گرفت ...

... اشک به دور مژه اش حلقه بست

ژاله به پیراهن نرگس نشست

گفت که آه ای پسر سنگ دل ...

... شیفتگان جان به فدایش کنند

خلق بسوزند به راهش سپند

تا نرسد خوی خوشش را گزند ...

... جا دهمت همچو روان در تنم

گیرمت اندر دل پیراهنم

در شکن زلف نهانت کنم ...

... مختصری رحم به حالش کنم

راه نمایی به وصالش کنم

چاشنی خوان طبیعت منم ...

... جمله برون آید از این کارگاه

کز اثر سعی من افتد به راه

جمله ز آثار شریف من اند ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۲

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۴

 

... باز جوان عذر تراشی گرفت

راه تبری و فحاشی گرفت

گفت که ای دخترک با جمال ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۳

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱ - انقلاب ادبی

 

... بکشی همچو من آه دگری

بشوی چشم به راه دگری

تا تو هم لذت دوری نچشی ...

... نه به یک بانک یکی دانگ مراست

بگریزد ز من از نیمه راه

پول غول آمد و من بسم الله ...

... شده افراطی افراطیون

آمد از راه و مزن بر دل شد

کار اهل دل از او مشکل شد ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۴

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲ - شاه و جام

 

... آب مرا برد چو آهن فرو

بود سر راه من سرنگون

سنگ عظیمی چو که بیستون ...

... ‎این سفر آبم چو فروتر کشید

‎سنگ دگر شد سر راهم پدید

‎شاخه مرجانی از آن رسته بود ...

... ‎مختصرک لرزشی اندر قدم

راهبرم بود به قعر عدم

‎هیچ نه پایان و نه پایاب بود ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۵

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

... پاسبانی را سگ دیگر کند

من هم اند راه عشق گلرخان

چون فراوان خرد کردم استخوان ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۶

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۴ - نصیحت به فرزند

 

... کان وقت سخن شود نمایان

پیراهن خویش کن گزیده

هم شسته و هم اطو کشیده ...

... عیبش به زیان خویش مپسند

زنهار مده بدان به خود راه

کز مونس بد نعوذ بالله ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۷

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۰ - شاعر این بیت ها را گِرداگِردِ تصویرِ خویش نوشته است

 

... خوری از سفره اینان خورش ها

گرفتم بیش راه زندگانی

ز طفلی پا نهادم در جوانی ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۸

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۱ - کار و کوشش سرمایۀ پیروزی است

 

... گه دو سه مشت از زبر چرخ آخت

راه به ده دور بد و وقت دیر

کس نه به ره تا شودش دست گیر ...

... وز سر شادی به زمین بوسه داد

کای تو مهین راه نمای سبل

نیک برآوردیم از گل چو گل ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۳۹

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۴ - جواب به خرده‌گیر

 

... ولی من هیچ بد از وی نگویم

به جز راه ادب راهی نپویم

مرا از فحش دادن عار باشد ...

ایرج میرزا
 
۱۹۶۴۰

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۶ - بر سنگ مزار

 

... بعد چون رخت ز دنیا بستم

باز در راه شما بنشستم

گرچه امروز به خاکم مأواست ...

ایرج میرزا
 
 
۱
۹۸۰
۹۸۱
۹۸۲
۹۸۳
۹۸۴
۱۰۱۶