صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
دلی که می کشد او را کمند گیسویی
کجاست راه که یابد رهایی از سویی
سزاست آنچه دل از دست طره تو کشد ...
... گذشت از آنکه پذیرد بوصل دارویی
بهیچ راه نجستم یکی میان تو را
شد ار چه خاطر باریک بین من مویی ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
... از کمانداری ابرو و ز کمین گیری خال
راه و رفتار و سکون بر ترک هندو بسته ای
گرچه آسان می گشایی بهر حلق ما کمند ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
... چشم امید بر کرم حیدر است و بس
آندم که راه چاره شود تنگ ز جهات
افکن بمرحمت نظر ایشاه ذوالکرم ...
... آب مرا مریز به آنان که تشنه لب
دادند جان براه تو در پهلوی فرات
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵
... دهند و معتقد خلق گردد این اسناد
یکی نگفت که آینها شد از چه راه یقین
چه اعتماد بقول عوام و اهل فساد ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷
... فرزند موسی شاه دین شمس ولایت ماه دین
روشن زرایش راه دین هشتم امام پاک دم
شاه جواد آن جان جان دلدار دل جانان جان ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸
نفس گردیده جری جرم فزون طاعت کم
بسته راه از همه سو جز بخداوند کرم
آنکه با فضل وی آثام نماند به جهان ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹
... که نیست حکمت اندرین ره متین
مجو طریقی به جز از راه فقر
طریق عارفان کامل یقین ...
... به جز ولی و دوره تابعین
بباید آموخت از او رسم و راه
کسی که خواهد آن ز اهل زمین ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱
... پرده از رخ چو آن صنم برداشت
دل براه غمش قدم برداشت
چین بگسیو فکند و قامت دل ...
... که در اول قدم ز خود پرداخت
هر که در راه ما قدم برداشت
گویدش دوست کومنست و من او ...
... بر تو یار از تو اقربست و ترا
کرده دور از تو نفس گمراهت
یکدم از خود در اوبین که تویی
آنکه ندهد تویی بر او راهت
چون حجاب تویی فتاد از تو ...
... کمتر آید ز یک پر کاهت
گر کنی جان براه دوست نثار
دوست خواند بنانم آللهت ...
... از خرابات رند مستی دوش
شد ز لطفم براه و گفت بگوش
کی طلبکار یار با من مست ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲
... گمشد اوهام بس در این وادی
که یکی راه نبرد بر پایان
دم نشاید زدن چون زین معنی ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳
... فیروز روز آنکه بصد عجز وانکسار
جان آورد نیاز و نشیند براه عشق
اینک سواره می کند از اره دل عبور ...
... می زد نسیم فتح پیاپی به پرچمش
بر کار او نبرد غرض راه کس جز آنکه
دارند عارفان بخدایی مسلمش ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱
... افتاده به پیش قد رعنای تو بودم
چون سایه به همراهی بالای تو بودم
در عین سکون جنبش دریای تو بودم ...
... افتاد دگر عقل بوسواس تجسم
کو را ز دهان دور بود راه توهم
آمد ز کجا این همه گفتار و تبسم ...
... بنمود چسان روی در آیینه به آثار
در راه نبی کرد فدا جان گرامی
در بستر او خفت بعنوان غلامی ...
... حق خواند در این هر دو جهادش اسد الله
نگذاشت در آن هر دو غزا بهر عدو راه
سد کرد ثغوری که از آن خصم بد آگاه
شد راهروان را همگی کار بدلخواه
بنمود چنان راه کز او بود سزاوار
اقطاب براینند که آن جلوه مشهور ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲
... چوبنوشی رسدت نشأه بناگاهی
کندت ساقی در اینهمه همراهی
عنب آن می فکر است و خمش وحدت ...
... بس گهر های معانی به بیان سفتم
نیک دریاب که راهت بصفا رفتم
با تو گویم سخنی دیگر اندر سر ...
... سال ها من خود هم پر ملک بودم
راهها را همه پی بردم و پیمودم
قطع هر وادی و هر مرحله بنمودم ...
... دیدم آتش افروزی دلفریب و فرزانه
هر که می رسید از راه آن حریف جانانه
باده اش به پیمودی پی بپی به پیمانه ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵
... اندیشه را عبور نه زانموی مدلهم
تا چون نهد زبیم براه غمش قدم
هر جا فتد چو مرغ معلق بدام غم ...
... تا رو کند بجانت ظهور سینجلی
خواند حقت براه عبادت ز مخلصین
این بندگان مقام حضور است ای فقیر ...
... خواهی اگر ز سر صراطت کنم علیم
مرد حق است معنی آن راه مستقیم
در اهدنا نابجوی تو زان یار ای حکیم
پس نه قدم به همت هادی بدون بیم
در راه تا شوی تو ز اصحاب راستین
وان نعمتی که کرده حق اتمام در الست
راه ولای سید ما نعمه الله است
بردار دل ز دوستی غیر هرچه هست ...
... جاریست از هدایت مولای هشتیمن
دارد بحق براستی این راه اتصال
باقی دگر تمام بود غفلت و ضلال
آن کو براه راست نزد گام لامجال
گمراه و غافلست تو خوانش مضل و ضال
پس دلبری نمای ز مغضوب و ضالین ...
... جویای اولیا نشود نطفه حرام
داری تو چون بجستن راه حق اهتمام
بیشک ز شیر پاک دلت دیده انفطام ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶
... چون منتظران بود نگاهش سوی درگاه
کاید بورود تو مگر مژده از راه
آن وعده که دادی چه بدی بود بدلخواه ...
... عشق است مرا کیش و بر این کیشم لایق
اینست مرا راه و نیم بند بخرسنگ
با این همه عیبی که مرا هست و تو دانی ...
... کارش نشد از همت او یکسر مولنگ
ای آنکه براهت بود افهام چو خاشاک
تا فهم کمالت چکند دانش و ادراک ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷
... همه بربایی و چون باد روی از درگاه
راه بینان دو هزار ار بگمارند براه
کس نه بیند اثر گام ترا بر ناگاه ...
... اندران صومعه یک عمر نشیند تا کی
راه در بزم تو یابد غم دل سازد طی
تا که بیند بعبورت سحری مست وملنگ ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
... در شدت و محنتم نگهدار نبود
در مهلکه ها که بسته بد راه نجات
افتادم و جز توأم مدد کار نبود
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
... اما نرسد کسی باین رتبه مگر
بر وی نظری ز مرشد راه شود
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
... از فتنه نفس عالم حادثه خیز
جز بر تو صفی را نبود راه گریز
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵
گر راه روی تجاوز از خط صراط
حاشا که بتفریط کنی یا افراط ...
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸
... نزدیکتری تو چونکه از من بر من
هم راه مرا ز خودبخود کن نزدیک