گنجور

 
۱۸۰۱

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

... پشت بر کردیم و با حق آشنایی یافتیم

هرگز از بار حسد خسته نگردد پشت ما

کز قل الله ثم ذرهم مومیایی یافتیم ...

سنایی
 
۱۸۰۲

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

... از نیستی و هستی بر بسته میانیم

یک بار برانداز نقاب از رخ رنگین

تا دل به تو بخشیم و خرد بر تو فشانیم ...

سنایی
 
۱۸۰۳

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

... نترسم زاتشین مفرش که با عشق تو ای مهوش

مرا صد بار دید آتش که روی اندر کشید ای جان

ز عشقت شکر دارم من که لاغر کردم از وی تن ...

سنایی
 
۱۸۰۴

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

... با قافله مفلسی و مرحله عشق

جز بار ملامت نکشد محمل ایشان

پیدا ز صفاتست و نهانست معانی ...

سنایی
 
۱۸۰۵

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

... بر در نادیده معنی خیمه اسرار زن

نوش شهد از پیش آن در زهر قاتل بار کن

طمع از روی حقیقت پیش زهر مار زن ...

سنایی
 
۱۸۰۶

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

... رادمری کنی به در نبری

بنهی بار خلق بر تن من

چون درآیی ز در توام به زمان ...

سنایی
 
۱۸۰۷

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

... گر می ندهی عشوه آخر چه سوالست این

خواهم که ترا بینم یک بار به هر ماهی

تن درندهی با من آخر چه ملالست این ...

سنایی
 
۱۸۰۸

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

... هرکس که نیاید به خرابات و کند کبر

او را بر خود بار مده بار مرا ده

مسجد به تو بخشیدم میخانه مرا بخش ...

... ای آنکه سر رندی و قلاشی داری

پس مرد منی دست دگر بار مرا ده

ای زاهد ابدال چو کردار برد می ...

سنایی
 
۱۸۰۹

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

... دلهای عاشقان را در پرده هوایی

یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را

از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی ...

... در حجره غریبان تو خود درون نیایی

گیرم که بار ندهی ما را درون پرده

کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی ...

سنایی
 
۱۸۱۰

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

لؤلؤ خوشاب من از چنگ شد یکبارگی

لاله سیراب من بی رنگ شد یکبارگی

دلبری را من به چنگ آورده بودم در جهان

ای دریغا دلبرم کز چنگ شد یکبارگی

جنگ ها بودی میان ما و گاهی آشتی

آشتی این بار الحق جنگ شد یکبارگی

بود نام و ننگ ما را پیش ازین هر جایگاه

این بتر کامروز نامم ننگ شد یکبارگی

با رخ و اشکی چو زر سیماب و من چون موم نرم

کز دل چون سنگ آن بت سنگ شد یکبارگی

این جهان روشن اندر هجر آن زیبا پسر

بر سنایی تیره گشت و تنگ شد یکبارگی

سنایی
 
۱۸۱۱

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در پاسخ قصیدهٔ عارف زرگر

 

تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا

دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا

خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر حق ...

... چشم زخمی در حیات خویش یحیا از حیا

باز این خودکامگی بین کز برای اعتبار

با چنین پیغمبری چون گفته باشد برملا ...

... این در اشکار نهنگ افتاده و آن اندر ضیا

خیرگی بار آرد آن را کز برای علم خویش

دیده بر خورشید تابان افگند بی مقتدا ...

... وینهمه بر بام زنگ آخر برآید این صدا

تا برون آیند از این تنگ آشیان یکبارگی

تا فرو آیند ازین بام گران چون آسیا ...

سنایی
 
۱۸۱۲

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح قاضی یحیا صاعد

 

... و آنکه شعری خواستم گفتن ترا از بهر شکر

نز برای آنکه تا بار دگر جویم عطا

حرفها دیدم که خود را یک به یک بر می زند ...

... ز آنچنان سیرت چنین معنی همی زاید یلی

ز آسمان چون نوش بارد نوش باشد نوشبا

تا بیابی گر بجویی از برای حج و غزو ...

سنایی
 
۱۸۱۳

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در توحید

 

آراست جهاندار دگرباره جهان را

چو خلد برین کرد زمین را و زمان را ...

... از خاک برآورد مر آن گنج نهان را

ابری که همی برف ببارید ببرید

شد غرقه بحری که ندید ایچ کران را

آن ابر درر بار ز دریا که برآید

پر کرده ز در و درم و دانه دهان را

از بس که ببارید به آب اندر لولو

چون لولو تر کرد همه آب روان را ...

... شادی روان داد مر آن شاد روان را

بر کوه از آن توده کافور گرانبار

خورشید سبک کرد مر آن بار گران را

خاکی که همه ژاله ستد از دهن ابر

تا بر کند آن لاله خوش خفته ستان را

چندان ز هوا ژاله ببارید بدو ابر

تا لاله ستان کرد همه لاله ستان را ...

... تا در طرب آرد به هوا بر ورشان را

گنجشک بهاری صفت باری گوید

کز بوم به انگیزد اشجار نوان را ...

... آن کرکس با قوت گوید که به قدرت

جبار نگهدار این کون و مکان را

بنگر که عقاب از پس تسبیح چه گوید ...

سنایی
 
۱۸۱۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در تواضع اهل حق

 

... هر غم و شادی که از عشقت هم عشقست از آنک

بار عندالله باشد تخم عبدالله را

کاه گرداند وفای عشق تا برجانت نیز ...

سنایی
 
۱۸۱۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح قاضی عبدالودود غزنوی

 

... ای قدر تو رسیده بدان پرده کز علو

زان پرده ز استر اثر صنع بار نیست

آن چیست کز یقین تو آنرا مزاج نیست ...

... نزدیک علم و رای تو مه نورمند نیست

در پیش حلم و سنگ تو که بردبار نیست

آن کیست کو ندارد با تو چو تیر دل ...

... ای شمس طبع کز تو جهان را گزیر نیست

ای ابر دست کز تو زمین را غبار نیست

امیدوار باز سوی صدرت آمدم ...

... جز شاعران کوته بین را درین دیار

بر بارگاه جود کریمیت بار نیست

آری ز نوش آتش و از لطف آب پاک ...

سنایی
 
۱۸۱۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - مدح یوسف‌بن احمد مسعود شاه

 

... کاندر صدف عشق به از غم گهری نیست

بار از خداوند مچخ زان که کسی را

در پرده اسرار خدایی گذری نیست ...

... چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست

از ابر پشیمانی اشکی دو فرو بار

کاندر چمن عشق تو زین به مطری نیست ...

... یک چیز نداری که درو زیب و فری نیست

المنه لله که درین جاه تو باری

نفعست جهان را و کسی را ضرری نیست ...

... بر چرخ بقا به ز جمالت قمری نیست

بر درگه جبار ترا باد مقیمی

زیرا به از آن در به جهان هیچ دری نیست

ای بار خدایی که مرین سوختگان را

جز یاد تو دین پرور و اندوه بری نیست ...

سنایی
 
۱۸۱۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در ستایش شعر خویش گوید

 

... یکی از بدکنان خیزد یکی از بدکنان دارد

که داند تا چه چیزم من که باری من نمی دانم

وگرچه نیک نندیشم که ذات من چه سان دارد ...

... به دستی در مکان دارد به دستی در زمان دارد

چو اندر باردان من یکی ذره نمی گنجد

چگونه کل موجودات را در باردان دارد

سخن را راه تنگ آمد نگنجد در سخن هرگز ...

... که گوید مثل این خود را به رنج جاودان دارد

هزاران بار گفتم من که راز خویش بگشایم

ولیکن مر مرا خاموش ضعف مردمان دارد ...

... سخن با خود همی گویم که خود کس نیست در عالم

مرا باری خود اندر خود خرد بازارگان دارد

سنایی
 
۱۸۱۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در مدح خواجه عمید ثقةالملک، طاهر

 

... آبرا لعل پوش خواهد کرد

خاک را مشکبار خواهد کرد

بر هوایی که سیم بارید ابر

امشب او زربار خواهد کرد

از تن لاله پوش لولو پاش ...

... آب نظمش درخت فکرت را

از خرد بیخ و بار خواهد کرد

گلبنی را که آب عونش یافت ...

... ز آبها تا بخار خواهد خواست

بادها تا غبار خواهد کرد

شادمان زی که در بقات سده ...

سنایی
 
۱۸۱۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیر بار سلطان

 

... بی قراران سبز دریا را

چون زمین بردبار خواهد کرد

بر سر از خاکپای مرکب او ...

... خدمت او کند خرد چون او

خدمت میر بار خواهد کرد

آنکه نعل سمند او در گوش ...

... حور عین بهر توتیا جوید

مرکبش گر غبار خواهد کرد

از خیال جمال فطنت او ...

سنایی
 
۱۸۲۰

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در مدح بهرامشاه

 

... در دم سوار گشت بر اسب هوای تو

وین بار هرزه هرزه خر آسیا کشد

رست از عقیله دیده عقل از برای آنک ...

... سلطان یمین دولت بهرامشاه کو

عرضش همیشه بار وفا و بقا کشد

سنایی
 
 
۱
۸۹
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۶۵۵