گنجور

 
سنایی

لؤلؤ خوشاب من از چنگ شد یک‌بارگی

لالهٔ سیراب من بی‌رنگ شد یک‌بارگی

دلبری را من به چنگ آورده بودم در جهان

ای دریغا دلبرم کز چنگ شد یک‌بارگی

جنگ‌ها بودی میان ما و گاهی آشتی

آشتی این بار الحق جنگ شد یک‌بارگی

بود نام و ننگ ما را پیش ازین هر جایگاه

این بتر کامروز نامم ننگ شد یک‌بارگی

با رخ و اشکی چو زر سیمآب و من چون موم نرم

کز دل چون سنگ آن بت سنگ شد یک‌بارگی

این جهان روشن اندر هجر آن زیبا‌پسر

بر سنایی تیره گشت و تنگ شد یک‌بارگی