گنجور

 
سنایی

چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم

در مغاک خاک تیره روشنایی یافتیم

گرچه ما دور از طمع بودیم یک چندی کنون

از قناعت پایگاه پادشایی یافتیم

ما ازین باطل خوران آشنا بیگانه‌وار

پشت بر کردیم و با حق آشنایی یافتیم

هرگز از بار حسد خسته نگردد پشت ما

کز «قل الله ثم ذرهم» مومیایی یافتیم

اول اندر نشهٔ اولا گرفتار آمدیم

آخر اندر نشهٔ اخرا رهایی یافتیم

خاکپای کمزنان شد توتیای چشم ما

کار سرمان بود و آخر کار پایی یافتیم

سر فرو بردیم تا بر سروران سرور شدیم

چاکری کردیم تا کار کیایی یافتیم

پارسایان هر زمان ناپارسا خوانندمان

ما از آن بر پارسایان پارسایی یافتیم

گر همی خواهی که باشی پادشا و پارسا

شو گدایی کن که ما این از گدایی یافتیم

ما گدایان را ز نادانی نکوهش چون کنی

کاین سنا از سینهٔ پاک سنایی یافتیم

 
 
 
خواجوی کرمانی

ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم

فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم

ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب

در جوار قرب جانان آشنائی یافتیم

سالها بانگ گدائی بر در دلها زدیم

[...]

عبید زاکانی

ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم

لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم

سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان

مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم

همت ما از سر صورت پرستی در گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه