گنجور

 
۱۶۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

... که توان کرد به خاک قدمش جان تسلیم

تا شد آن ماه مسافر ز سر عشرت و ناز

ما به صد حسرت و دردیم درین شهر مقیم ...

جامی
 
۱۶۳

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

... حاصل خویش بجز رنج سفر هیچ ندید

هر مسافر که بر این در نه مقیم افتاده ست

شاهد ملک چه بینی که کند زیور گوش ...

جامی
 
۱۶۴

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

... نیاید با وطن باز آن که گردد

به عزم کعبه کویت مسافر

کند ترک سفر هر راهدانی ...

جامی
 
۱۶۵

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

... کآشکار از بر ما رفت و نهان آمد باز

بس مسافر که ازان کوی ره کعبه گرفت

کعبه را دید و به آن کوی روان آمد باز ...

جامی
 
۱۶۶

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱ - تتبع میر

 

... می رود قدش وز آن آزار می ماند به دل

چون مسافر کو درم در خانه مدفون کرد و رفت

داغ پنهانش از او بسیار می ماند به دل ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۱۶۷

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » ستهٔ ضروریه » شمارهٔ ۶ - نسیم الخلد

 

... پس آنگه گر توانی مرشد کامل به دست آور

که ره دورست و پربیم و مسافر کش بیابانش

عجب وادی که دوزد پای رهرو را بهر گامی ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۱۶۸

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

... هین مشو نومید بر خوان در دعا اسم مجیب

اهل عالم چون مسافر آمدند و می روند

زخمها دارد خدا بر جان مسکین غریب ...

کوهی
 
۱۶۹

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... تا به بینی نگار را به نظر

شو مسافر به عالم جبروت

ملکوت است ملک بحر و بر ...

کوهی
 
۱۷۰

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

ای جمالت رو نموده هر زمان جایی دگر

چون مسافر حسن تو هر دم بمأوایی دگر

من چنان حیران حسن روی یارم کز جهان ...

اسیری لاهیجی
 
۱۷۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

دلم روانشد و جان هم ره سفر گیرد

که از مسافر ره دور من خبر گیرد

کف غبارم و جایی رسم بدولت عشق ...

بابافغانی
 
۱۷۲

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - ای چشمه ی مهر از کف نعلین تو ظاهر

 

... تا هر گل صبح از طرف گلشن خاور

گردد به هوای حرمت مهر مسافر

مهر رخت آیینه ی ارباب یقین باد ...

بابافغانی
 
۱۷۳

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

آه از آن ماه مسافر که نیامد خبرش

او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش ...

هلالی جغتایی
 
۱۷۴

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

... بهر هر مقصود صد آزار می باید کشید

تا بدست آرد مسافر از منافع اندکی

در سفرها محنت بسیار می باید کشید ...

فضولی
 
۱۷۵

فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسدس

 

... ز من تا درت متصل بود زایر

ز هم بسته بود ازدحام مسافر

چو شوق جمال تو غالب شد آخر ...

فضولی
 
۱۷۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

... بار چو بستم از درت مانع رفتنم مشو

زان که مسافر از وطن بار چو بست می رود

خانه پرست از ریا رفت و به کعبه کرد جا ...

محتشم کاشانی
 
۱۷۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

... همین دم تکیه گاه یار خواهد بود بازویش

به این سگان ای مدعی زان در مسافر شو

که دیگر شد مجاور بر سر کوی سگ کویش ...

محتشم کاشانی
 
۱۷۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

... صبح ابداع که من مهر تو می ورزیدم

هجر چون اسب حریفان مسافر زین کرد

عرصه خالی شد از آشوب و من آرامیدم ...

محتشم کاشانی
 
۱۷۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

... همچو باران بر سر مجنون ز محمل ریخته

ترک خونریزی مسافر گشته کز دنبال او

خون دل ها بر زمین منزل به منزل ریخته ...

محتشم کاشانی
 
۱۸۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - وله ایضا

 

... از بی وفایی عمر ناگه چو رخت بر بست

وز دهر شد مسافر در خلد ساخت ماوا

جان پدر ز غم سوخت خون شد دل برادر ...

... چون ساختم ازیشان تاریخ رحلت او

گفتند شد مسافر سلطان محمد ما

محتشم کاشانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۶