جانم از عشق تو در ورطه بیم افتاده ست
دلم از تیغ فراق تو دونیم افتاده ست
جیب گل نافه چین شد به گلستان گویی
دامن زلف تو در دست نسیم افتاده ست
حاصل خویش بجز رنج سفر هیچ ندید
هر مسافر که بر این در نه مقیم افتاده ست
شاهد ملک چه بینی که کند زیور گوش
زان در اشک که از چشم یتیم افتاده ست
وجه خود در ره می نه که نباشد غم دزد
هر که را کیسه تهی از زر و سیم افتاده ست
می خورد صوفی پرخوار پی هضم طعام
با همه جهل ببینش چه حکیم افتاده ست
نکشد جز به می و ساقی مطبوع و سماع
طبع جامی که ز آفات سلیم افتاده ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
طره عنوان جمال تو چو جیم افتاده ست
دهن تنگت ازان چشمه میم افتاده ست
زان قد و زلف که گویی الف و لام ویند
لام الف وار دل خسته دونیم افتاده ست
قدت آن نخل بلند است و لب آن تازه رطب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.