عرفی » قطعات » شمارهٔ ۴ - سخن در وصف خویشتن
... صندل فروش ناصیه عودوعنبر است
آن کشتیم که بر زبر بحر شعله موج
آشوبگاه موجه طوفانش معبر است
آن بحر جوهری طلب و تشنه دوستم
کش برق موج و آبله سینه گوهر است
آن کشته ام که در دهن زخم های او ...
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۷ - نحوست طالع
... بعدی که از سعادت طالع بود مرا
تحت الثری زاوج و سرابش ز موج نیست
عرفی » ترکیب بند
... شکن بروی شکن خم بروی خم چیند
بگاه موج عطایت فلک خوی خجلت
بآستین سحاب از جبین یم چیند ...
میرداماد » دیوان اشراق » قصاید » شمارهٔ ۱
... کآن دستگاه جم سپه چاکر آفتاب
ابری ستاره گوهر بحری شعاع موج
چرخی زمانه مرکز و شاخی بر آفتاب ...
... برخصمت ازظفیره مکدرترآفتاب
درموج بحر خشم تو دلفین همی غریق
وز یاد هیبت تو همی اصفر آفتاب
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
... آنکه از اشکم کنار دیده عمان کرده بود
بی تو با کشتی چشمم موج دریای بلا
کرد آن کاری که با خاشاک طوفان کرده بود ...
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
... دلم زگرمی سودای عشق دریاییست
که موج آن همه از آتش جگر باشد
کنون ز مردم چشم تو راضیم اشراق ...
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
... شب دور ز تو ناله هم آغوش من است
دل موج سرشک من ز خون دید بگفت
کاین قلزم شعله موج سرجوش من است
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
چشمم همه بی تو موج خوناب زند
بختم همه بی تو نقش بر آب زند ...
میرداماد » دیوان اشراق » مشرقالانوار » بخش ۴ - مناجات
... جرم دو عالم علف عفو تست
قطره ای از عفو تو موج بحار
ترسم از الایش مشتی غبار ...
امیر پازواری » دیوان اشعار » دوبیتیها » شمارهٔ ۱۱۷
... مییون دریو ماهی ره کاون کاون
مییون ماهی موج به خطا نمیین
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۴ - صفت شب و سبب آغاز این خجسته داستان
... طروات چین ز روی آب می ریخت
صبا موج و نظر مهتاب می ریخت
طرب ره بسته برغم شش جهت را ...
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۱۲ - دستوری پادشاهزاده ملازمان را از برای هیمه جمع نمودن
... که از گرمیش آتش آب گردید
چو موج افکن شد از طوفان خون ریز
درآمد در میان آتش تیز ...
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۱۴ - صفت بهار و شرح حال خویش در زندان و خاتمه
... ز کام اژدها رختم به درکش
ز موج زمزم اندر چشم ترکش
تهمتن شیوه ای در کار من کن ...
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
... به چین ابروی ناصح ز گریه بس نکنیم
کسی نبسته به زنجیر موج دریا را
گذشت عمر و ندیدم فروغ صبحدمی ...
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
چو آفتاب کند تاب شرم ماه ترا
به موج فتنه درآرد خط سیاه ترا
به چشم زخم بگریند کشتگان که مباد ...
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
... من خانه زاد دیده دردم چو طفل اشک
گرداب غم به موج سرور افکند مرا
بر عشق مهربان شده ترسم که عاقبت ...
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
باز دل در موج تبخال از تب حرمان کیست
لخت لختش در خروش از شعله هجران کیست ...
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
... زین گلستانش نصیبی غیر نوک خار نیست
ما تباهی ماندگان موج خیز حیرتیم
کشتی ما شوربختان را به ساحل کار نیست ...
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
بی روی او نظاره ز چشمم برون نشست
چون موج غصه بر سر دریای خون نشست
می گفت غم چو ناله لب شعله می فشاند ...
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
... که در هر آتش سوزنده لاله زاری هست
شکست کشتی ام از موج سعی و دانستم
که در میانه این بحر هم کناری هست ...