گنجور

 
۱۷۲۱

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » ستهٔ ضروریه » شمارهٔ ۲ - عین الحیات

 

... پا بشهر و کوی هر سو آشکارا افکنند

بار بندان سفر کرده سوی منزل خرام

بار نگشاده مراکب را بمرعا افکنند ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۱۷۲۲

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مرثیه حضرت مخدوم نورا [نورالدین عبدالرحمن جامی]

 

... جان گدازان هم ازین آتش دل سوخته اند

ای که در پیش گرفتی سفر دورو دراز

که بدین نوع سفر هر که بشد ناید باز

نه که از نوک قلم باز به بستی ره سحر ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۱۷۲۳

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... جز لب خشک و چشم خون افشان

ما نداریم هیچ زاد سفر

در عطش سوختیم و باکی نیست ...

کوهی
 
۱۷۲۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

... مگذر ز وداع من بیمار که امروز

دل عزم سفر دارد و جان بر سر راه است

آن خال ز نخدان که دل من به چه افکند ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۲۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

هزار سال سفر از وجود تا عدم است

ولی چو بر سر جان پا نهیم یک قدم است ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۲۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

... سوخت صد خرمن جان و ز همه آزاد برفت

او که هنگام سفر گفت فرامش نکنم

خود چنان رفت که نام منش از یاد برفت ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۲۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

... هر کس که دوشش خواست درین نرد دو یک زد

اهلی سفر از خانقهت هست مبارک

چون پیر مغان نعره الله معک زد

اهلی شیرازی
 
۱۷۲۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۲

 

... گر محنت عالم همه بر جان من آید

هر دلکه سفر کرد چو اهلی بسوی دوست

بسیار غریب است اگر با وطن آید

اهلی شیرازی
 
۱۷۲۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۹

 

... ملک دل جای تو ای رشک بتان خواهد بود

تو درون آی که جان عزم سفر خواهد کرد

برهمن وارم اگر زنده در آتش سوزی ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

 

... شهباز عاشقان به نشیمن رسید باز

چشم تو روشن ای دل مهجور کز سفر

آن توتیای دیده روشن رسید باز ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵

 

در سجود آستانت از سفر باز آمدیم

گر بپا رفتیم از کویت بسر باز آمدیم ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۲

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸

 

... چو مرغ نامه بر از شوق دیدنش اهلی

هزار بار من از خویشتن سفر کردم

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴

 

... تو بدین عقل مسلمانی و ما برهمنیم

اهلی از ما سفر کعبه بعیدست بسی

زانکه در میکده افتاده حب الوطنیم

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۵

 

... نومید ز دیدار تو یکباره بماندم

جان رخت سفر بست و تو از دیده برفتی

من پشت بدیوار ز نظاره بماندم ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۹

 

چو یار رخت سفر بست من چه کار کنم

وداع عمر کنم یا وداع یار کنم ...

... منم که دوری ازین چشم پرخمار کنم

تو اختیار سفر کردی از نظر رفتی

من از غم تو مگر مردن اختیار کنم ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳

 

... نشاط این من و یعقوب خسته میدانیم

جمال یار سفر کرده ناگهان دیدن

ز اشک گرم کشد میل دیده را اهلی ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۰

 

... از دیده بدل رفتی و نزدیک هلاکم

بازآ که بسی دور کشید این سفر تو

بفرست بمن بوی خود ای یوسف مصری ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۰

 

رفتی و کنار از من دیوانه گرفتی

کردی سفر از چشم و بدل خانه گرفتی

چون مهر نمودی و من از خویش بریدم ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۳۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - نیز در مدح قاسم پرناک گوید

 

... عالم اگر خوشست به امن و مان خوشست

بی مصلحت نبود سفر کردنت ز ملک

در کار ملک تجربه و امتحان خوشست ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۴۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح سید شریف گوید

 

... ساقی بیا که رفع خمار بلا رسید

مجلس ز نور دم زند امروز کز سفر

سید سریف بن علی مرتضا رسید ...

اهلی شیرازی
 
 
۱
۸۵
۸۶
۸۷
۸۸
۸۹
۱۸۱