گنجور

 
اهلی شیرازی

شکر خدا که مژده راحت فرا رسید

آن ارزو که داشت دل ما بما رسید

آمد بهار زندگی و سبزه و نشاط

گو خرش برآ که موسم نشو و نما رسید

از عزتش بخاک رسید آیت امان

وز خاکیان بعرش خروش دعا رسید

احرام کعبه بست دلم در صفای صدق

بی سعی ره بکعبه صدق و صفا رسید

بیمار غم رسید به بزم وصال یار

دیگر چه غم که خسته بدار الشفا رسید

یعقوب وار نرگس چشمم شکفته شد

زان بوی پیرهن که ز باد صبا رسید

اینک رخم رسید بخاک رهش دگر

مس پاره امید مرا کیمیا رسید

بازم ز دست جذبه خورشید وصل تو

کاه ضعیف را کشش کهربا رسید

دردش بمن رسید و دوا شد نصیب غیر

شکر خدا به هر چه مرا ار خدا رسید

حقا که خوشگوار تر از صاف عشرتست

درد جفای او که باهل وفا رسید

آسوده بود مدتی از برق آه، دل

یا آتشی بخرمنم افکند یا رسید

تا کی ز دست هجر خمار بلا کشم

ساقی بیا که رفع خمار بلا رسید

مجلس ز نور دم زند امروز کز سفر

سید سریف بن علی مرتضا رسید

آن افتاب عهد که از آستان او

هر ذره یی که تافت باوج علا رسید

از عرش بر گذشت سریر فضایلش

آخر ببین که پایه دانش کجا رسید

بر منتهای سدره نهال عدالتش

طوبی صفت رسید و عجب منتها رسید

رخش قضا نکرد دگر تر کتازیی

تا دست حکم او به عنان قضا رسید

تسبیح قدسیان فلک ذکر خیر اوست

وز گنبد سپهر بگوش این صدا رسید

بخشد دو کون و میرسدش اینسخا از آنک

میراث بخشش ز شه لافتی رسید

هر بینوا که یافت ز خوانش نواله یی

از آن نواله فیض بصد بینوا رسید

انس و پری چو مور و ملخ جوش میزنند

بر خوان او همین که صدای صلا رسید

ای آفتاب، ظل تو بر خاک اگر فتاد

آن خاک ذره ذره باوج سما رسید

وانکسکه تافت روی ز خورشید رای تو

چون سایه اش بلای سیاه از قفا رسید

بر هر عدو که خشم تو چین بر جبین نمود

کشتی زندگیش بموج فنا رسید

هرجا رسید لمعه یی از برق تیغ تو

گوییکه آتش از نفس اژدها رسید

نشوو نمای خصم کجا میرسد به تو

مشکل بشاخ سدره ز شوخی گیا رسید

کسرا نمیرسد چو تو لاف کرم زدن

این موهبت ز گنج الهی ترا رسید

چونگل نماند دامن کس خالی از زری

تادست بخشش تو بشاخ سخا رسید

در هر محل که کرد گدایی سوال فیض

کس غیر بخشش تو نگفت این گدا رسید

چونسبزه صد هزار زبان شکر گوی گشت

هرجا که رحمت تو ز ابر عطا رسید

عیسی دمی ز باد هوا زاد روح بخش

زان ذره کز ره تو بباد هوا رسید

در سایه کسی که بپای تو سر نهد

هرکو رسد بسایه فر هما رسید

من بنده حقیرم و نظم بلند من

گر بر فلک رسید به یمن شما رسید

هر کس بقدر دستگه آورد تحفه یی

دست مدیح خوان به در بی بها رسید

اهلی بآرزوی تو جان داد عاقبت

راه عدم گرفت و بملک بقا رسید

چون در کمال وصف تو دستم نمیرسد

کوته کنم حدیث که وقت دعا رسید

تا روزگار هست بمانی که روزگار

خواهد ز دولت تو بامیدها رسید