گنجور

 
اهلی شیرازی

هزار سال سفر از وجود تا عدم است

ولی چو بر سر جان پا نهیم یک قدم است

کسی که از دهنت آب زندگی ره برد

هزار بار بمیرد ز مردنش چه غم است

چو سبزه گر ههه روی زمین زبان گردد

که شرح درد دل ما دهد هنوز کم است

بشکر نعمت وصلت زبان جان باید

زبان ما نه سزاوار شکر این نعم است

کنون که درد مرا جز هلاک درمان نیست

گرم کشی نه ستم بلکه غایت کرم است

تو شاه حسنی و اهلی خراب کشتن خود

به تیغ جور اگر او را نمیکشی ستم است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

مرا نگارا با روی تو چه جای غم است

که چون تو یار ز خوبان روزگار کم است

بهشت و دنیا هر دو به هم نبیند کس

بهشت و دنیا با هم مرا ز تو به هم است

تو در دلم بنشستی و غم بشد ز دلم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

سپهر قدرا در قبضه کفایت تست

نظام هر چه برون از سراچه قدم است

چو چاه خصم تو سر در نشیب از آن دارد

که او به دامن تر همچو آب متهم است

نظیر تو خرد اندر وجود جست و نیافت

[...]

ظهیر فاریابی

خدایگان همه خسروان روی زمین

تویی که طبع لطیفت سراچه قدم است

در اهتمام تو آسوده اند جمله جهان

از ان جناب رفیع تو قبله کرم است

قضا به نام تو پرداخت دفتر اقبال

[...]

جامی

لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است

هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است

به زلف عمر و به لبها حیات اهل دلی

بیا که عمر عزیز و حیات مغتنم است

دلم نیافت نشان زان دهان به ملک وجود

[...]

اهلی شیرازی

حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است

که با وجود لبش آب زندگی عدم است

گناه کاسه زدن شیخ را چو غنچه نهان

گناه ماست که چون لاله بر سر علم است

گدای پیر مغنم به خانقه چه روم؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه