هزار سال سفر از وجود تا عدم است
ولی چو بر سر جان پا نهیم یک قدم است
کسی که از دهنت آب زندگی ره برد
هزار بار بمیرد ز مردنش چه غم است
چو سبزه گر ههه روی زمین زبان گردد
که شرح درد دل ما دهد هنوز کم است
بشکر نعمت وصلت زبان جان باید
زبان ما نه سزاوار شکر این نعم است
کنون که درد مرا جز هلاک درمان نیست
گرم کشی نه ستم بلکه غایت کرم است
تو شاه حسنی و اهلی خراب کشتن خود
به تیغ جور اگر او را نمیکشی ستم است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عمق وجود و عدم و سفر روح میپردازد. شاعر میگوید که زندگی و مرگ به نوعی یکی هستند و تغییر در زندگی تنها به یک قدم وابسته است. او از قدرت کلام و زبان زندگی میگوید و اینکه اگر کسی بتواند از درد دل ما بگوید، باز هم کم است. در نهایت، شاعر به عشق و ارتباط انسانی اشاره دارد و بیان میکند که اگرچه درد و هلاکت ممکن است به نظر برسد، اما اینها میتوانند نشانهای از عشق و محبت باشند. او به زیبایی و مهربانی معشوق نیز اشاره کرده و میگوید اگر معشوق به ما آسیب بزند، این عمل در حقیقت بیعدالتی خواهد بود.
هوش مصنوعی: سفر از هستی به نیستی مدت زیادی طول میکشد، اما وقتی اراده کنیم که به سوی حقیقت وجود خودمان راه برویم، تنها یک گام لازم است.
هوش مصنوعی: کسی که از لبت کلمات شیرین و زندگیبخش میشنود، اگر هزار بار هم بمیرد، مرگش اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی سبزه به زمین بیفتد و زبان بگشاید، اگر بتواند درد دل ما را بیان کند، باز هم کم است.
هوش مصنوعی: برای قدردانی از نعمت وصل تو، زبان جان باید سخن بگوید. زبان ما شایسته است که در برابر این نعمت سپاسگزاری کند.
هوش مصنوعی: حالا که هیچ درمانی جز نابودی برای درد من وجود ندارد، اگر تو مرا بکشانی، نه به عنوان ظلم بلکه به عنوان نهایت نیکی و محبت تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو مانند شاه حسنی، و چون بهتر از اویی، اگر تو را به طرز نادرست بکشند، این خود نوعی ظلم به تو خواهد بود. اگر او هم نتواند تو را از میان ببرد، این کار بیانصافی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا نگارا با روی تو چه جای غم است
که چون تو یار ز خوبان روزگار کم است
بهشت و دنیا هر دو به هم نبیند کس
بهشت و دنیا با هم مرا ز تو به هم است
تو در دلم بنشستی و غم بشد ز دلم
[...]
سپهر قدرا در قبضه کفایت تست
نظام هر چه برون از سراچه قدم است
چو چاه خصم تو سر در نشیب از آن دارد
که او به دامن تر همچو آب متهم است
نظیر تو خرد اندر وجود جست و نیافت
[...]
خدایگان همه خسروان روی زمین
تویی که طبع لطیفت سراچه قدم است
در اهتمام تو آسوده اند جمله جهان
از ان جناب رفیع تو قبله کرم است
قضا به نام تو پرداخت دفتر اقبال
[...]
لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است
هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است
به زلف عمر و به لبها حیات اهل دلی
بیا که عمر عزیز و حیات مغتنم است
دلم نیافت نشان زان دهان به ملک وجود
[...]
حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است
که با وجود لبش آب زندگی عدم است
گناه کاسه زدن شیخ را چو غنچه نهان
گناه ماست که چون لاله بر سر علم است
گدای پیر مغنم به خانقه چه روم؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.