گنجور

 
۱۶۴۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۶

 

... طغرل شه است مشتری و حضرت آسمان

روزی مبارک است که بر آسمان ملک

هست آفتاب و مشتری و زهره را قران ...

... آثار اوست از حد کشمیر تا به روم

اخبار اوست از در چین تا به قیروان

همتای او ز گوهر سلجوقیان که بود ...

... مشنو خبر ز رستم زال و سفندیار

زیرا که بیش و کم بود اخبار باستان

بنگرکه از عراق و زمازندران و هند ...

... اینجا چه سروران و بزرگان رسیده اند

در بارگاه شاه کمر بسته بر میان

شاهان نامدار و امیران نامور ...

... تا نیزه تو را بود از تیغ او سنان

چون محشرست درگه تو روز بار و عرض

چون جنت است مجلس تو روز بزم و خوان ...

امیر معزی
 
۱۶۴۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۹

 

... طرفه تر شمعی که دارد روشنایی در دخان

مرغ زرین است و از منقار او بارد همی

گوهری کش هست قیمت گنج های شایگان

دشم ن او هست فولاد و به روزی چندبار

سردهد بر باد و با دشمن شود بر آسمان ...

... از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان

ابر نوروزی شبانروزی همی بارد سرشک

بر امید آنکه باشد چون کفش گوهرفشان ...

... پشت خانان پیش نام او دوتاگردد همی

زانکه هست از پشتیش بر پشتشان بارگران

بس کسا کز بهر خدمت پیش او آید چو تیر

زیر بار منت او بازگردد چون کمان

هرکجا از قصه و اخبار او رانی سخن

قصه بهمان شود منسوخ و اخبار فلان

خالد و یحیی و برمک گر بدندی ا جود ورزا ...

... عذر دارم گر هنرها بر تو نتوانم شمرد

قطره باران نوروزی شمردن کی توان

گر رساند دست اقبالت به فرقد قدر من ...

امیر معزی
 
۱۶۴۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۰

 

... ور نگشت از در ناسفته هوا بازارگان

از چه معنی گشت باد اندر چمن دینار بار

وز چه معنی گشت ابر اندر چمن لؤلؤفشان ...

امیر معزی
 
۱۶۴۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۱

 

... زیر لعلش در خوشاب است و باشد گاه گاه

چشم من بی لعل و درش لعل بار و درفشان

حلقه های زلف مشکینش که بگشایم ز هم ...

... پیش او پشت جوانمردان دوتا گردد همی

زانکه هست از منتش بر پشتشان بارگران

سیم و زر از دست او ایمن نباشد ای شگفت ...

... هست کلک اندر کفش بخت و خرد را ترجمان

دین باری تازه باشد تا که هست او مؤتمن

ملک باقی ویژه باشد تا که هست او قهرمان ...

امیر معزی
 
۱۶۴۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۳

 

... حمله ایشان همی در تن برنجانید جان

زیر رخت و بار ایشان ناتوانا شد زمین

پیش گیر و دار ایشان ناشکیبا شد زمان ...

... گاه جود و حق گزاری طبع او باد سبک

گاه عفو و بردباری حلم او کوه گران

در پناه دولت او خلق عالم سر به سر ...

امیر معزی
 
۱۶۴۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۶

 

... ای روز بزم کردن چون نوبهار خرم

وی روز بار دادن چون آفتاب تابان

کفر از تو گشت تاری دین از تو گشت روشن ...

... تا تخم داد کشتی از داد تو جهان را

چاره همی نباشد چون کشت را زباران

اقبال هر زمانی پیش تو مژده آرد ...

... عمر تو باد شاها با عمر نوح هم بر

وز تیغ تو بر اعدا باریده باد طوفان

در عشرت و تماشا بادی چنین که هستی ...

امیر معزی
 
۱۶۴۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۱

 

... قد چون تیر وی از بیم توگشتست کمان

خسته بار گران است ز خوی بد خو یش

نشنیدست مگر خوی بد و بارگران

خصم تو هست چو فرعون و تویی چون موسی ...

امیر معزی
 
۱۶۴۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۷

 

... کرده با قدر او قدر پیمان

دست او روز بزم گوهر بار

تیغ او روز رزم خون افشان ...

امیر معزی
 
۱۶۴۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۸

 

جهان پیر دیگرباره تازه گشت و جوان

به تازگی و جوانی چو بخت شاه جهان ...

... همیشه هست قضا بر ثناگشاده زبان

مبارزان عرب چون عجم شدند امسال

رعیت ملک ملک بخش ملک ستان ...

... به آرزوی زیادت فتاد در نقصان

کنون زخوی بد خویشتن گرانبارست

مثل زنندکه خوی بدست بار گران

خدایگانا برخور زملک و دولت خویش ...

امیر معزی
 
۱۶۵۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۳

 

... آثار تندرستی من بس بود نشان

شاید که بر مبارکی دست و تیر شاه

دستان زنند خلق و سرایند داستان ...

... چون وی گرفت تیغ و قلم درکف بنان

در معرکه به دست مبارز نهیب او

زه راکند چو زیر و کمان را چو خیزران ...

... رزمی که در نواحی خوارزم کرده ای

اخبار آن رسید به چین و به قیروان

تیغ بنفشه رنگ تو چون آسمان نبود ...

... سعد آفرید مشتری و زهره را خدای

در سال یک دو بار بود هر دو را قران

تا از قران هر دو قرین تو سال و ماه ...

... مدح توکرد بخت ز طبع من امتحان

این شکر چون کنم که دگرباره بنده وار

گشتم به مجلس تو ثناگوی و مدح خوان ...

امیر معزی
 
۱۶۵۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۴

 

... گر همی خواهی که بینی پرنیان را تار و پود

برگ و بار هر درختی بنگر اندر بوستان

تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش ...

... سست گردد دست مکاران چو بگشاید کمین

پست گردد قد جباران چو بفرازد کمان

بر سعادتهای او بر هفت کشور گشته اند ...

... چون به فتح کشوری گردد رکاب او گران

هم ظفر پیوسته دارد بارکاب او رکاب

هم سعادت بسته دارد با عنان او عنان ...

... شاخ گل بندد کمرهای مرصع بر میان

تا به قوت باره اسکندری باشد مثل

تا درفش کاویان باشد به نصرت داستان

بادهندی تیغ تو چون باره اسکندری

باد عالی رایت تو چون درفش کاویان ...

... دامن شاهنشهی در دست تو تا جاودان

زین مبارک سال گردش کرده ایام تو را

جشن نوروزی به پیروزی و بهروزی ضمان ...

امیر معزی
 
۱۶۵۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۱

 

... چنانکه فخر من از فخر ملک شاه جهان

بزرگ بار خدایی که بر فتوح و ظفر

خجسته کنیت و نامش علامت است و نشان ...

... دو قبله اند مبین هم به حجت و برهان

یکی عزیز و مبارک چو کعبه اسلام

یکی بلند و معزز چو قبله ی دهقان ...

... عجب نباشد اگر باز پس شود ریحان

بزرگ بار خدایا خدای داد مرا

به فر دولت تو عقل پیر و بخت جوان ...

... اگر نه هست همه ساله طبع من چو صدف

وگرنه هست مدیح تو قطره باران

چرا مدیح تو در طبع من شود لؤلؤ ...

امیر معزی
 
۱۶۵۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۲

 

... من همی سایم بعمدا برشقایق زعفران

من بخار عشق دارم در بصر بیجاده بار

او بخارآب دارد برهوا لولو فشان ...

... در خزان من بهار و در بهار من خزان

قامت او سرو را قیمت دهد در جویبار

طلعت او ماه را روشن کند در آسمان ...

... زلف او بر دامن خورشید دارد مشک ناب

طبع من بار دگر در مدح خورشید جهان

مجد دولت افتخار ملت صاحب کتاب ...

امیر معزی
 
۱۶۵۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۳

 

... برآن خجسته ضمیر و بر آن خجسته بنان

بزرگ بار خدایا ز طالعی که توراست

به فال دیدن رویت مبارک است چنان

اگر ببیند روی تو بت پرست به خواب ...

... که هر دو را تو چنان درخوری که وقت بهار

درخت را تف خورشید و کشت را باران

بنای دین نبی بر کتاب و اخبارست

بنای دولت خسرو بر آن خجسته بنان ...

امیر معزی
 
۱۶۵۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۰

 

... جز دیده من و لب او در جهان که دید

جزع عقیق بار و عقیق گهرفشان

هرگز کمان روان ز پس تیر کس ندید ...

... فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین

تاج تبار و واسطه عقد دودمان

بوالفضل کز فضایل و اقبال نام او ...

... یک تن که دید رازق رزق همه جهان

از قوت عبارت و تهذیب لفظ توست

اندر لغت فصاحت و اندر نکت بیان ...

... بر دوش او فکنده یهودانه طیلسان

زنگارگون لباس درختان جویبار

گویی فرو زدند به زنگار زعفران ...

امیر معزی
 
۱۶۵۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۴

 

... پس چرا شد به شب رخش رخشان

جعد او بر شکوفه عنبر بار

زلف او بر ستاره مشک افشان ...

... خدمت نور دولت سلطان

آفتاب تبار قتلغ بیک

میر گیتی گشای ملک ستان ...

... جای بهرام و جاه نوشروان

بارگاه تو را ز قدر و شرف

زیبد از روی حور شادروان ...

امیر معزی
 
۱۶۵۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۶

 

... بهتر از نارون و مشک بود سرو روان

ماه چون نو شود از لاغری و باریکی

بنمایند به انگشت همه خلق جهان ...

... گوهر سرخ بروید ز همه روی زمین

گر دهد جود تو یک بار زمین را باران

ای کریمی که عنا را به عنایت ببری ...

امیر معزی
 
۱۶۵۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۷

 

المنه لله که خورشید خراسان

از برج شرف گشت دگرباره درخشان

المنه لله که گلزار به نوروز ...

... المنه لله که انگشتری ملک

کردند دگرباره در انگشت سلیمان

المنه لله که یونس به سلامت ...

... بنشست به دستوری دستور به دیوان

المنه لله که آراست دگر بار

دیوان خراسان به سرافراز خراسان

آن بار خدایی که معین آمد و ناصر

بر ملک شه مشرق و در دولت سلطان ...

... محتاج بزرگان به تو چون دهر به خورشید

محتاج کریمان به تو چون کشت به باران

برنامه تو چشم وزیر شه مشرق ...

امیر معزی
 
۱۶۵۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۹

 

... ور نگشت از در ناسفته هوا بازارگان

از چه معنی گشت باد اندر چمن دینار بار

وزچه حجت گشت ابر اندر هوا لؤلؤفشان ...

امیر معزی
 
۱۶۶۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۰

 

... همه راه بندم کمر بر میان

نهادست بار گران بر دلم

ز تیمار خویش آن بت دلستان

هیونی سبک پای باید مرا

که رنجه نگردد ز بار گران

هیونی که گویی بر اعضای او ...

... تویی تیزرو مرکب بی رکاب

تویی زود دو باره بی عنان

همی گوش دارم نفر تا نفر ...

امیر معزی
 
 
۱
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۶۵۵