گنجور

 
امیر معزی

از دورهای گردون وز صنع‌های یزدان

زیباترین عالم فرخ‌ترین کیهان

از نورهاست خورشید از طبعهاست آتش

از سنگهاست یاقوت از فصلهاست نیسان

از ماه‌هاست روزه از روزهاست جمعه

از خانه‌هاست کعبه وز نامه‌هاست قرآن

از انبیاست احمد وز خسران ملک‌شه

زاقلیمهاست رابع وز شهرها صفاهان

زین بیشتر شناسم لیکن دراز گردد

گر جمله برشمارم در پیش تخت سلطان

شاهنشه معظم فخر نژاد آدم

شاهی که کرد عالم چون روضه‌های رضوان

از رسمهای خوبش رونق فزود ملت

وز اعتقاد پاکش قوت گرفت ایمان

ابری است گوهرافشان دستش به روز بخشش

تیغش به روز کوشش تیری است آتش افشان

در شرع هست حُکْمش کافی چو علم در دل

در ملک هست رایش صافی چو عقل در جان

با حکم او نکاود هرکاو بود موحد

وز رای او نتابد هر کاو بود مسلمان

بر خاتم سعادت مهری شدست مهرش

مهری که بود از اول بر خاتم سلیمان

نور سعادت او گر یافتی سکندر

هرگز طلب نکردی در ظلمت آب حَیو‌ان

ای روز بزم کردن چون نوبهار خرم

وی روز بار دادن چون آفتاب تابان

کفر از تو گشت تاری دین از تو گشت روشن

عدل از تو گشت پیدا جور از تو گشت پنهان

بسیار بود بدعت خشم توکردش اندک

دشوار بود نصرت تیغ تو کردش آسان

از هیبت و نهیبت برخاست بانگ و غلغل

از قصرهای قیصر وز خانه‌های خاقان

هم در هوای مشرق هم در زمین مغرب

هم در دیار ایران هم در بلاد توران

از جیش توست قوت وز جوش توست قدرت

از حزم توست حجت وز عزم توست برهان

این است پادشاهی دیگر فسون و حیلت

این است شهریاری دیگر فریب و دستان

گر هیچکس جهانبان ممکن بود که باشد

جز تو کسی نباشد اندر جهان جهانبان

تا تخم داد کِشتی از داد تو جهان را

چاره همی نباشد چون کشت را زباران

اقبال هر زمانی پیش تو مژده آرد

از نعمتی دگرگون وز نصرتی دگرسان

عمر تو باد شاها با عمر نوح هم‌بر

وز تیغ تو بر اعدا باریده باد طوفان

در عشرت و تماشا بادی چنین که هستی

بر تخت شاه و خسرو وز بخت شاد و خندان

پشت همه شهانی پشت تو باد دولت

یار همه جهانی یار تو باد یزدان