گنجور

 
امیر معزی

جهان پیر دیگرباره تازه گشت و جوان

به تازگی و جوانی چو بخت شاه جهان

چه باک از آن‌که جهان‌گه جوان وگه پیرست

همیشه شاه جوان است و بخت شاه جوان

سر ملوک، ملک شاه دادگر ملکی

که شهریار زمین است و پادشاه زمان

زکین او به دل اندر فسرده گردد خون

ز مهر او به تن اندر شکفته‌ گردد جان

نثار خدمت او واجب است و زین معنی

قضاگشاده زبان است و بخت بسته میان

چنانکه بسته میان است بخت در خدمت

همیشه هست قضا بر ثناگشاده زبان

مبارزان عرب چون عجم شدند امسال

رعیت مَلِک مُلک بخش مُلک ستان

زخسروان عجم کوشش است وزو بخشش

زسروران عرب طاعت است وزو فرمان

دوگوشه دارد کیهان زمشرق و مغرب

نبرد هیچ کس از خلق روزگار گمان

که شاه کیهان با صد هزار عالم جنگ

علم زند بدو مه بر دو گوشهٔ‌ کیهان

ز ملک روم به نزدیک مردمان عجم

نوشته‌اند به تعجیل چند بازرگان

که چون به جانب موصل رسید شاهنشه

به‌روم در ز نهیبش خروش بود و فغان

گرفت قیصر روم و سپاه او از بیم

ره‌گریز و هزیمت به‌آشکار و نهان

همه‌کبود لب و زردروی و سرخ سرشک

همه شکسته‌دل و تیره‌چشم و خشک‌دهان

زبیم آنکه شهنشاه بر سبیل شکار

ز حدِّ شام بتابد به حدِّ روم عنان

اگر به غرب در از فتح شاه بود خبر

کنون به شرق در از تیغ شاه هست نشان

رسید رایت مه پیکرش به جانب غرب

زهیبتش نه اَمَل ماند خصم را نه امان

به تُرک تارَک فَغفورگشت خاک آلود

به هند دیدهٔ چیپال گشت خون‌افشان

هزار ولوله و مشغله درافتادست

ز تیغ شاه به هندوستان و ترکستان

شهی‌ که هیبت او را چنین بود تأثیر

شهی‌ که دولت او را چنین بود بُرهان

مجاز باشد با او شکستن پیمان

محال باشد با او نمودن عصیان

ایا شهی‌ که ز مریخ رنگ شمشیرت

ز شرق و غرب رسیدست گرد بر کیوان

سپهر پرخطر از تیر توست بر صحرا

ستاره برحذر از گوی توست در میدان

سپاه خصم توگر جاودان فرعونند

تویی به دولت وتأیید موسی عمران

کجا برهنه شود تیر تو برابر خصم

فرو خورد همه نیرنگ خصم چون ثُعبان

تو شادباش به مُلک اندرون که دشمن تو

زبیم تو به جهان اندرون شدست جهان

زبهر سود به جز راه سرکشی نسپرد

نکرد سود بر آن سرکشی وکرد زیان

زیادتیش به‌ملک اندرون همی بایست

به آرزوی زیادت فتاد در نقصان

کنون زخوی بد خویشتن گرانبارست

مثل زنندکه خوی بدست بار گران

خدایگانا برخور زملک و دولت خویش

به صد هزار قرون و به صد هزار قِران

ز شادمانی زن فال و شادمانه بزی

زجاودانی کن یاد و جاودانه بمان

 
 
 
عنصری

توانگری و بزرگی و کام دل بجهان

نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان

یمین دولت کایام ازو شود میمون

امین ملت کایمان ازو شود تابان

همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان

نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان

یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک

امین ملت محمود پادشاه جهان

خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان

برنگ لاله می از یار لاله روی ستان

جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم

می جوان بجوان ده درین بهار جوان

بشادکامی امروز داد خویش بده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

اگر نجست زمانه بلای خلق جهان

چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان

اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین

چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان

اگر نگشت دل من تنور آتش عشق

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شب دراز و ره دور و غربت و احزان

چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان

بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار

دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان

مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه