گنجور

 
۱۶۲۱

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۱ - خردنامه افلاطون

 

... چو آمد به دست تو از خیل توست

مران اسب بداد بر خیل خویش

بگردان ز بنیادشان سیل خویش ...

جامی
 
۱۶۲۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

... نی نی که نعل زر به بساطی که یافت رنگ

از خون دشمنان ز سم اسب شه فتاد

شاهی که در مقام غلامیش ماه عید ...

جامی
 
۱۶۲۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳

 

تند می راندی و می سوخت سراپای وجودم

که به زیر سم اسب تو چرا خاک نبودم

به جفا دور مکن روی من از خاک ره خود ...

جامی
 
۱۶۲۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

... سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان

که شد نشان سم اسب و ماند نقش جبینم

اساس زهد شکستم ز نام و ننگ برستم ...

جامی
 
۱۶۲۵

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۸

 

... گردم از رخ مبر ای اشک که این عطر وفا

یادگاری ز سم اسب سواری دارم

باغ من آن سر کوی است و بهار آن گل روی ...

جامی
 
۱۶۲۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

... دی می شدی سواره و من بوسه می زدم

هر جا ز نعل اسب تو می یافتم نشان

مردم ز شوق آن لب میگون خدای را ...

جامی
 
۱۶۲۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

... چندین جفاکاری مکن با دردمند خویشتن

چون کشته افتم بر رهت بر من مران اسب جفا

حیف است کآلایی به خون نعل سمند خویشتن ...

جامی
 
۱۶۲۸

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

... دل به داغش لاله وارم سوختی

زآتشی کز نعل سم اسب جست

در پی آن شهسوارم سوختی ...

جامی
 
۱۶۲۹

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

می گفت دی خطیب که خواهم نشان شاه

تا اسب من ز ایلچیان کم کشد گزند

گفتم فروش اسب و بخر بهر خود خری

زیرا که هست بهر خطابت خری پسند

جامی
 
۱۶۳۰

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

... خوش آن کو چون تو باری برگزیند

اگر اسب تو هرگز جو نیابد

ز ضعف و لاغری کی رنج بیند ...

جامی
 
۱۶۳۱

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۴

 

... فرمود که کاغذ پاره ای داری گفت نی سفالی برداشت و بر آنجا نوشت که شکایت کنندگان از تو بی حسابند و شکرگزارندگان نایاب از موجبات شکایت بپرهیز یا از مسند حکومت برخیز و در آخر نوشت که کتبه عمر بن الخطاب

نه بر آن مهر زد و نه طغرایی رقم کرد اما چندان صولت عدالت و هیبت سیاست وی در خاطرها نشسته بود که چون یهودی آن سفال را به حاکم بصره داد وی سوار بود از اسب فرود آمد و زمین ببوسید وجه یهودی را تمام ادا کرد و وی سوار ایستاده بود

چو نبود شاه را عز و سیاست ...

جامی
 
۱۶۳۲

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۱۱

 

عمرو لیث یکی از لشکریان خود را دید بر اسبی لاغر نشسته

زین لاغر اسبکی که همانا نیافته ست

جز از عظام جوهر ترکیب او نظام ...

... لیکن هنوز گوشت نروییده از عظام

لاغر اسبی که گر بجویی

از گوشت در او نشان نیابی ...

... جز پوست بر استخوان نیابی

گفت لعنت بر لشکریان من باد که هر دینار و درم که به ایشان دادم فروج زنان خود را فربه ساختند و مرکوبان خود را از گرسنگی بگداختند آن شخص بشنید گفت والله ای امیر اگر نظر استبصار بر فرج زن من گماری آن را از سرین اسب من لاغرتر شماری

عمرو از این سخن بخندید و او را چیزی کرایمندی انعام کرد و گفت برو هر دو مرکوب خود را فربه کن ...

جامی
 
۱۶۳۳

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۹

 

... گوش استر که دراز است گواست

کش نه اسب است پدر بلکه خر است

جامی
 
۱۶۳۴

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳۱ - آذری اسفراینی، کاتبی نیشابوری و امیرشاهی سبزواری

 

... و دیگری کاتبی نیشاپوری است و وی را معانی خاص بسیار است و در ادای آن معانی نیز اسلوبی خاص دارد و اما شعر وی یکدست و هموار نیست شتر گربه افتاده است

و دیگر شاهی سبزواری است و وی را اشعار لطیف است یکدست و هموار با عباراتی پاکیزه و معانی پر چاشنی و دیگری عارفی هروی است صاحب کتاب مقاوله گوی و چوگان و آن از نظمهای سرآمد اوست و این چند بیت از آن کتاب است در صفت اسب چوگانی

چون گوی سپهر گرد بستی ...

جامی
 
۱۶۳۵

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۷ - آغاز داستان

 

... چو سوی صید تیرانداز می شد

دو اسبه صید پیشش باز می شد

سوی میدان چو چوگان بازگشتی ...

... چو چشمش بر جمال خسرو افتاد

فرود آمد ز اسب آنجا باستاد

ز سختی اسب شه هم نرم گردید

ز مهر او درونش گرم گردید ...

سلیمی جرونی
 
۱۶۳۶

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۸ - حکایت کردن شاپور در پیش خسرو

 

... چنان شد زآتش سودای او گرم

کز آن گرمیش نعل اسب شد نرم

چو زلف دلبران افتاد در تاب ...

سلیمی جرونی
 
۱۶۳۷

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۰ - رسیدن شاپور به دیر و احوال شیرین پرسیدن

 

... پی یک منزل دیگر گرفتند

کشیدند اسب و او را بر نشاندند

سپندی چند بر آتش فشاندند

سلیمی جرونی
 
۱۶۳۸

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۳ - نمودن شاپور خود را به شیرین و روانه ساختن او را به طرف مداین

 

... چو آن خوبان بدان منزل رسیدند

عنان اسبها را واکشیدند

چو شیرین نقش او وان نقشها دید ...

... برد از چرخ گوی مه به چوگان

به نیزه چون نهد بر اسب زین را

رباید حلقه انگشترین را ...

... به نوک تیر مویی را دو سازد

به زیر رانش یک اسب است گلرنگ

که هریک گام او باشد دو فرسنگ ...

سلیمی جرونی
 
۱۶۳۹

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۹ - صفت مجلس خسرو و آگاه شدن مهین بانو از حال شیرین

 

... رود آنجا که آرد پیشم آن ماه

مرا اسبی است آن همزاد شبدیز

که همچون اوست اندر شبروی تیز ...

... وزین بند غمم دل برگشاید

دهم شکرانه اش آن اسب نیکو

به جان هم نیز منت دانم از او ...

سلیمی جرونی
 
۱۶۴۰

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۴ - رفتن شیرین به کوه بیستون به دیدن فرهاد و سقط شدن بارگیش

 

... زشادی هر یکی بیرون دویدند

نهادند اسب خود را هر یکی زین

نبود آن جایگه گلگون شیرین ...

... دوان آمد به استقبال آن ماه

به دست و پای اسب افتادش از راه

چو شیرین شکر لب آنچنان دید ...

سلیمی جرونی
 
 
۱
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۱۱۷