گنجور

 
جامی

ای سپهر از هجر یارم سوختی

زاریم دیدی و زارم سوختی

روز من کردی شب تار و چو شمع

زار در شبهای تارم سوختی

لاله رویی را ز من کردی جدا

دل به داغش لاله وارم سوختی

زآتشی کز نعل سم اسب جست

در پی آن شهسوارم سوختی

وعده دیدار او دادی مرا

جان به داغ انتظارم سوختی

آنچنان کز روغن افروزد چراغ

زآب چشم اشکبارم سوختی

هرکه جز جامی زجام لعل او

مست کردی وز خمارم سوختی