فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۷ - پاسخ دادن ویس رامین را
... که نز وی شرم داری نه ز یزدان
مرا از تو دریغ آید همی راه
ترا چون آورد در خانه شاه ...
... ندانستی که باشد برف و باران
چرا این راه را بازی گرفتی
نهیب عشق طنازی گرفتی
نه مروت خانه بد نه ویسه دمساز
چرا کردی زمستان راه بی ساز
ترا نادان دل تو دشمن آمد ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۸ - پاسخ دادن رامین ویس را
... سزد گر سنگدل خوانمت و دشمن
که راه شایگان بخشایی از من
گذار شهر و راه دشمن و دوست
ز یار خویش بخشودن نه نیکوست ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۰ - پاسخ دادن رامین ویس را
... دلش باشد ز بیم هردو خسته
بلا بر وی ز هر سو راه بسته
گر اینجایم تو خود با من چنینی ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۲ - پاسخ دادن رامین ویس را
... به بیل صبر ترسم گل نداری
زبان با دلت همراهی ندارد
دلت زین گفته آگاهی ندارد ...
... که چون بدخواه من با من به کینست
مرا در برف چون گمراه مانده ست
زمن تا مرگ یک بیراه مانده ست
نیارم بیش ازین بر جای بودن ...
... چرا به فسوس در سرما بمیرم
چرا راه سلامت برنگیرم
نخواهی مر مرا بر تو ستم نیست ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۳ - پاسخ دادن ویس رامین را
... که شد نا چیز چون باد گذاری
همی گفتم دلا برگرد ازین راه
که پیش آید درین ره مر ترا چاه ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۵ - فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب
... که راز دل نهفتن به تواند
نداند راز او پیراهن اوی
نه موی آگاه باشد بر تن اوی ...
... مرا منمای چندین خشم و آزار
مبند از کینه راه شادمانی
مکش یکباره شمع مهربانی ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۶ - پاسخ دادن رامین ویس را
... تن آسوده درین خواری بمانم
مرا این راه بد جز دیو ننمود
پشیمانم بر آن کم دیو فرمود
بپیمودم به گفت دیو راهی
کشیدم رنج و خواری چند گاهی ...
... ز چندان خرمی دل برگرفتم
چنین راهی گران در بر گرفتم
سزاوارم بدین خواری که دیدم ...
... چو بفگندم به جایش اخگری داد
دو ماهه راه پیمودم به سختی
به فرجامش چه دیدم شور بختی ...
... اگر یارت نبودم دیر گاهی
بدم مرد غریب و دور راهی
شب تاریک و من بی جای و بی یار ...
... سزد او را که چون من شاه باشد
اگر گیتی بپیمایی دو صد راه
نه چون او ماه یابی نه چو من شاه ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را
... کسی از عشق ورزیدن نیاسود
به غیر از راه دشواری نپیمود
نبرد این ره به سر اندر جهان کس ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن
... چنان کاسیمه گشتی پیل با اوی
ببسته راه رامین بی محابا
چو بندد راه کشتی موج دریا
تنش در برف بود و دل در آتش ...
... عنان رخش را چون باد برتافت
سمنبر ویس را در راه دریافت
چو مستی بیهش از رخش اندر افتاد ...
... هر آن گاهی که چون تو یار دارم
نهیب راه محشر خوار دارم
مرا هم تو بهشتی هم تو حوری ...
... چو بام آمد سخنها گشت کوتاه
دل گمراهشان آمد سوی راه
همانگه دست یکدیگر گرفتند ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۱ - آشکار شدن رامین بر شاه موبد
... به دروازه درون شد یکسواره
هم اندر گرد راه و جامه راه
همی شد راست تا پیش شهنشاه ...
... که خورشید بزرگی روی بنمود
جهان افروز رامین آمد از راه
به پیکر همچو سروی بر سرش ماه
به راه آسیب سرما خورده یکچند
بفرسوده کمرگاه از کمربند ...
... شهنشه شاد شد چون روی او دید
هم از راه و هم از روزش بپرسید
جهان افروز رامین گفت شاها ...
... شتابان همچو از کهسار سیلاب
به راه اندر همه نخچیر کردم
چو شیران سیه نخچیر خوردم ...
... سه مه خواهم به پیش شاه خوردن
پس آنگه باز عزم راه کردن
و گر کاری جزین فرمایدم شاه
نیابم بهتر از فرمان او راه
چنان فرمان او را پیش دارم ...
... که باشد در بهاران خانه دلگیر
کنون رو برکش از تن جامه راه
به گرمابه شو و جامه دگر خواه ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار
... اگر رامین بخواهد رفت با شاه
دلم با او بخواهد رفت همراه
چو فردا راه برگیرد مرا وای
که رخشش پاک بر چشمم نهد پای
به هر گامی ز راهش رخش رامین
مرا داغی نهد بر جان شیرین ...
... بهانه سازم از درد دو پایم
مرا پوزش بود ناکردن راه
که گویم شاه بود از دردم آگاه
مرا نخچیر باشد رامش افزای
و لیکن راه نتوان کرد بی پای
گمان بردم که داند شهریارم
که من خود دردمند و زار وارم
ازین رویم نداد آگاهی راه
بماندم لاجرم بر گاه بی شاه ...
... چو ماهی کش بود صد شست در کام
چو رامین راه گرگان را کمر بست
تو گفتی گرگ میشش را جگر خست
به ناکامی به راه افتاد رامین
جگر خسته به تیر و دل به ژوپین ...
... چو رامین را بدید از گوشه بام
به راه افتاده با موبد به ناکام
میانی چون کناغ پر نیانی
برو بسته کمربند کیانی
غبار راه بر زلفش نشسته
ز داغ دوست رنگ از رخ گسسته ...
... کنم پر آب و سبزی جایگاهت
به باران گرد بنشانم ز راهت
کجا روی تو باشد چون بهاران
بهاران را بباید ابر و باران
چو رامین رفت یک منزل از آن راه
نبود از بی دلی از راه آگاه
ز بس اندیشها کش بود در دل
نبود آگاه تا آمد به منزل
به راه اندر همی نالید بسیار
نباشد بس عجب ناله ز بیمار ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین
... خیال روی تو در دیدگانم
همی گرید ز راه دیده جانم
مرا گویند بیهوده چه نالی ...
... همی تا تو رسی فریاد جانم
به راهت بر نشسته دیدبانم
اگر جانم نگیرد رنج و دردم ...
... بیابان را چو نامه درنوشتی
نه شب خفت و نه روز آسود در راه
به رامین برد چونین نامه ماه ...
... شراب کام را جامست شمشیر
چو راه خرمی را راهبان شیر
ز شیران برگذر وز جام خور می ...
... ز درد دل همی پیچید چون مار
تنش در راه بود و دل بر ویس
به چشم اندر بمانده پیکر ویس ...
... به خاور بود چشمش تا کی آید
سپاه شب که راهش برگشاید
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۵ - رفتن رامین به کهندز به مکر
... چو بازآمد بر ادهم ماهتابی
ز لشکرگه به راه افتاد رامین
ندیدش هیچ کس جز ماه و پروین ...
... بکن چاری که من پیش تو آیم
به پیروزی ترا راهی نمایم
نهان دار این سخن تا من رسیدن ...
... فرستاده برفت از پیش رامین
به راهان در شتابان تر ز شاهین
بدان گه سیم بر ویس گل اندام ...
... گروهی خادمان و پیشکاران
همی راندند مردی را ز راهش
نهفته ماند زین چاره گناهش ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۷ - بر داشتن رامین گنج موبد را گریختن به دیلمان
... به مرو اندر درنگش بود دو روز
به راه افتاد با گنج و دل افروز
نشانده ویس را در مهد زرین ...
... نبد دینار و گوهر را شماری
همی آمد به راه اندر شتابان
گرفته روز و شب راه بیابان
به یک هفته دو هفته ره همی راند ...
... چنان شد لشکر رامین به یک ماه
که تنگ آمد بریشان راه و بیراه
سپهدار بزرگش بود ویرو ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۹ - کشته شدن شاه موبد بر دست گراز
... به چه ماند به خان کاروان گاه
همیشه کاروانی را برو راه
ز هر گونه سپنجی در وی آیند ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۰ - نشستن رامین بر تخت شهنشاهى
... که از باد صبا در ابر نیسان
چو راه حشر گشت آن ره ز غلغل
ز کوه دیلمان تا شهر آمل ...
... نگهبانی به هر مرزی فرستاد
به راه افتاد با لشکر سوی مرو
کجا دیدار او بد داروی مرو ...
... پری رویان بر آذینها نشستند
همه راهی ورا چون بوستان شد
همه دستی برو گوهر فشان شد ...
... و یا در چاه و زندان خوار بودند
به هر راهی رباطی کرد و خانی
نشانده بر کنارش راهبانی
جهان آسوده گشت از دزد و طرار ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۱ - وفات کردن ویس
... چرا درد دگر بر من نهادی
بلا را راه در جانم بدادی
به پایت دیده من خاک رفته ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید
... کنون صبح رضای تو برآمد
بریدم راه بد روزی بریدم
به منزلگاه پیروزی رسیدم ...
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح ابوالخلیل جعفر
... اندر فراق عشق بتر باشد آن بلا
دوری ز دوست روی نهادن براه دور
از درد و غم چگونه شود جان من رها
این راه جز بکشتی نتوان گذشت از آنک
طوفان همی نماید چشم من از بکا ...
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابونصر مملان
... بدان دارند دربان را دگر شاهان به درگه بر
که تا ناخوانده زی ایشان نباشد راه مهمان را
ز بهر آنکه مهمان را سوی ایوان او آرد ...
... اگر یاری کند یک بار شیطان را و مالک را
وگر خصمی کند یک راه حورا را و رضوان را
کند ماننده رضوان خدای از تور مالک را ...