سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۲
... مرد این ره نظر بخود نکند
از عجایب درین سفر دیدن
گر سر این رهت بود شرطست ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۷
... تو ساکنی و من اندر پی تو سرگردان
بلی درخت مقیمست و در سفر سایه
ز نور مهر تو بی بهره بود دل زآن سانک ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷
... بیش از این قوت سرپنجه هجرانم نیست
کرده ام عزم سفر بو که میسر گردد
میکنم فکر و جز این چاره و درمانم نیست ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
... غم عشقش ز دل خسته بیچاره عبید
گوشه ای دارد از آنجا به سفر می نرود
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
... میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش ...
... قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
... بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر
رفتی به سفر عظیم نیکو کردی
آن روز مبادا که تو یک بار دگر
عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب پنجم در سخاوت - مذهب مختار
... حکایت یکی از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد که یا بنی اعلم ان لفظ لا یزیل البلا و لفظنعم یزید النقم دیگری در اثناء وصایا فرموده باشد که ای پسر زنهار باید که زبان از لفظ نعم گوش داری و پیوسته لفظ لا بر زبان رانی و یقین داری که تا کار تو بالا باشد کار تو بالا باشد و تا لفظ تو نعم باشد دل تو به غم باشد
حکایتیکی را از اکابر که در ثروت قارون زمان خود بود اجل در رسید امید زندگانی قطع کرد جگرگوشگان خود را که طفلان خاندان کرم بودند حاضر کردند گفت ای فرزندان روزگاری دراز در کسب مال زحمت های سفر و حضر کشیده ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده تا این چند دینار ذخیره کرده ام زینهار از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان میازید و یقین دانید که
زر عزیز آفریده است خدا ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
... ای عزیزان که ندارید سر همراهی
به اجازت که هم اکنون به سفر خواهم رفت
با وجود تن بیمار و گرانباری عشق ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
... هر کجا پای ایازست سر محمودست
سفر عشق تو بی واسطه راهبری
حد ثانیست که این ره ره تا محدودست ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
... ر است هدیه این رو به اولین قدمی
مقیم کوی سلامت به مرد این سفر است
نظر بدلت ملمع مکن که زیر گلیم ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
... گشت بسی سال و ماه کز سر کویت
جان به سفر رفت و دل هنوز مقیم است
پای بنه بر سر کمال که او را ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
... سالک بی درد را ز قطع منازل
ترک سفر به چو زاد راه ندارد
زحمت سر چون برد کمال ازین در ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
... همه خیال تو بندد کمال خسته به محمل
چو سوی منزل خاکش عزیمت سفر افتد
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳
... از رقیبان چو عقرب ز درت خواهم رفت
گرچه خوش نیست سفر به که به عقرب باشد
چه عجب گر نظر لطف تو باشد به کمال ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰
ما بکوی یار خود بخود سفر خواهیم کرد
سر بر رخ او هم به چشم او نظر خواهیم کرد ...
... ور به ما همراه خواهی شد ز خود بگذر کمال
زانکه ما از منزل هستی سفر خواهیم کرد
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۷۲
زفاقه ره پر محنت و عذاب سفر
طباع مردم دانا بغایت است ملول ...
... که تا نخست به بیتی نمی کنند نزول
در ابتلای سفر من قصیده گفتم
اگر چه السفر قطعه گفته است رسول
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲
... تا نفتد به خاک ره سایه سرو قامتش
جان که همیشه داشتی دوست تردد و سفر
دوستی در تو شد داعیة اقامتش ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲
... خاشاک راه داده و گوهر خریده ام
تا کرده ام ز منزل هستی سفر گزین
نارفته نیم گام به مقصد رسیده ام ...