چه کم شود ز تو ای مه که برمنت گذر افتد
که با بروزنم از رویت آفتاب در افتد
شبی که بر سر کویت کنیم اشک فشانی
نظاره کن که ثریا به منزل قمر افتد
دلم حدیث میانت بی شنید و هنوزش
نه ممکن است به این نکته دقیق در افتد
بدل بگوی که رحمی بکن به حال ضعیفان
وگر نه سنگ بدگان آبگینه گر افتد
تو تیغ بر کش و ناوک بدست غمزه رها کن
که این خدنگ ازو بر نشانه کارگر افتد
من از لیت نتوانم که جانه برم به سلامت
بمیرد آخر کار آن مگس که در شکر افتد
همه خیال تو بندد کمال خسته به محمل
چو سوی منزل خاکش عزیمت سفر افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.