گنجور

 
۱۵۰۱

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

گردون حشمی ز پایه زفعت اوست

دریا نمی از ترشح نعمت اوست

خورشید که داد چرخ بر سر جانش ...

خاقانی
 
۱۵۰۲

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲

 

تا یار عنان به باد و کشتی داده است

چشمم ز غمش هزار دریا زاده است

او را و مرا چه طرفه حال افتاده است ...

خاقانی
 
۱۵۰۳

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان اعظم جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... سرچشمه حیوان بین در طاس و ز عکس او

ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر

تا خوانچه زر دیدی بر چرخ سیه کاسه ...

... جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد

سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر

خاقان جهان داور سردار همه عالم ...

... حلقش ز صلا گفتن افگار نمود آنک

کشتی است قدح گویی دریاست در آن کشتی

وز موج زدن دریا کهسار نمود آنک

خط بر لب ساغر بین چون خط لب ساقی ...

... از کین گل آتش را بر خار کشد عدلش

چون ابر همی گرید دریا ز سخای او

کان می کشد از دریا کز نار کشد عدلش

جودش چو کند غارت دریای یتیم آور

آخر نه یتیمان را تیمار کشد عدلش ...

... کز خاک سوی دوزخ اشرار کشد عدلش

خورشید نم از دریا بالا نکشد چونان

کز خلد سوی شروان انوار کشد عدلش ...

خاقانی
 
۱۵۰۴

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان

 

... صد چشمه به امتحان گشاید

دریا چو نمک ببندد از سهم

چون لشکر شاه ران گشاید ...

... گر نیل روان شکافت موسی

او دریای دمان شکافد

چون خنجر زهرگون کشد شاه ...

... کز پری دل دهان شکافد

دریای سخن منم اگرچه

هرکس صدف بیان شکافد ...

خاقانی
 
۱۵۰۵

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۵ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین ابو المظفر شروان شاه

 

... عدل را نوشیروان مملکت

ساقی دریاکشان آخر کجاست

ساغر کشتی نشان آخر کجاست

کشتی زرین در او دریای لعل

از حبابش بادبان آخر کجاست ...

... ز آرزوی قطره ابر سخاش

چون صدف دریا دهان خواهد گشاد

پر کرکس بین به رنگ خرمگس ...

خاقانی
 
۱۵۰۶

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... خیز و خط بر خط مزور کش

پیش دریا کشی چو خاقانی

یاد شه گیر و کشتی زر کش ...

خاقانی
 
۱۵۰۷

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۷ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... هم به رطلی عذر آن درخواستند

چون نهنگان از پی دریا کشی

ساغر کشتی نشان درخواستند

کوه زهره عاشقانند این چنین

کآتشین دریا چنان درخواستند

از زکات جرعه دریاکشان

مفلسان گنج روان درخواستند ...

... خاصه کانصاف از جهان بیرون فتاد

کشتی بهروزی از دریای غیب

بر در شاه اخستان بیرون فتاد ...

خاقانی
 
۱۵۰۸

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

 

... کان تیر آتش پاش زد بدرید خفتان صبح را

کو ساقی دریاکشان کو ساغر دریا نشان

کز عکس آن گوهر فشان بینی صدف سان صبح را

دریاب عیش صبح دم تا نگذرد بگذر ز غم

کانگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را

مرد از دو رنگی طاق به این رنگ ها بر طاق نه ...

... بر زاهدان انگشت گز با شاهدان جان تازه کن

در پهلوی خم پشت خم بنشین و دریاکش بدم

برچین به مژگان جرعه هم از خاک مژگان تازه کن ...

خاقانی
 
۱۵۰۹

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

 

... بیدق برفت شاه کرم تا ابد زیاد

ای گوهر از صفای تو دریا گریسته

بر ماهت آفتاب و ثریا گریسته ...

... بر نوپران بیضه عنقا گریسته

از حسرت کلاه تو دریای حامله

چون ابر بر جواهر عذرا گریسته ...

خاقانی
 
۱۵۱۰

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

... نه آب از بر ریگ باشد به چشمه

نه عنبر بر از آب باشد به دریا

گران سایه زیر سبک روح بهتر ...

خاقانی
 
۱۵۱۱

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

... کانواع نعمت از در دارا رسد مرا

دریاست شاه و من چو گیا تشنه امید

کز دست شاه تحفه دریا رسد مرا

شروان به فر اوست شرفوان و خیروان ...

خاقانی
 
۱۵۱۲

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

دوستکانی داد شاهم جام دریا شکل و من

خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست

هر که در دریا رود گر قی کند عذرش نهند

آنکه دریا شد در او گر قی کند معذور است

خاقانی
 
۱۵۱۳

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

من آن خاقانی دریا ضمیرم

کز ابر خاطرش خورشید برق است ...

خاقانی
 
۱۵۱۴

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۶ - در مدح شروان شاه

 

... شروان که زنده کرده شمشیر توست و بس

شمشیروار در کف دریا شعار توست

بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق توست ...

خاقانی
 
۱۵۱۵

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۷

 

... به باب الباب هم بویی ندارد

به دامن گرچه دریا دارد اما

گریبانش نم جویی ندارد

چو کشتی شو عنان از پاردم ساز

ازین دریا که لولویی ندارد

ندارد موکبی کایام در وی ...

خاقانی
 
۱۵۱۶

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح منوچهر شروان شاه و شکایت اخستان شاه

 

... همتت در جهان نمی گنجد

هفت دریا سبو نمی دارد

آفتابی است تیغ تو که غروب ...

خاقانی
 
۱۵۱۷

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۵ - در شکر عطای جاریه که پادشاه وقت به او کرده است

 

... او غلام داغ بر رخ عنبر درگاه توست

عنبری را در دریا دادی احسنت ای ملک

خادمش گردند خاتونان خرگاه فلک ...

... در طغان شاهیش طغرا دادی احسنت ای ملک

روی در دریای دولت پشت بر کوه بقا

کز جوار حضرتش جا دادی احسنت ای ملک ...

خاقانی
 
۱۵۱۸

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۶

 

همه درگاه خسروان دریاست

یک صدف نی و صد هزار نهنگ

کشتی آرزو درین دریا

نفکند هیچ صاحب فرهنگ ...

خاقانی
 
۱۵۱۹

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶۷

 

... زر اول آفتاب دهد پس کف کریم

دریا به دست ابر به طفلان مهد خاک

شیر کرم فرستد و او یا در یتیم

خاقانی
 
۱۵۲۰

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷۴

 

... همدم ما گر به بوی جرعه مستی شد تمام

ما به دریا نیم مستیم و ز همدم فارغیم

محرم از بهر نهان کاران به کار آید حریف ...

خاقانی
 
 
۱
۷۴
۷۵
۷۶
۷۷
۷۸
۳۷۳