لاف از دم عاشقان زند صبح
بیدل دم سرد از آن زند صبح
چون شعلهٔ آه بیدلان نقب
در گنبد جان ستان زند صبح
بازیچهٔ روزگار بیند
بس خنده که بر جهان زند صبح
صبح ارنه مرید آفتاب است
چون آه مریدسان زند صبح
گر عاشق شاه اختران نیست
پس چون دم صبح جان فشان زند صبح
چون شاهد و شاه بیند از دور
خنده ز میان جان زند صبح
شاهد پس پرده دارد اینک
شاید که دم از نهان زند صبح
آن یک دو نفس که دارد از عمر
با شاهد رایگان زند صبح
بس بیخبر است ز اندکی عمر
ز آن خندهٔ غافلان زند صبح
معشوق من است صبح اگر نی
چون خندهٔ بیدهان زند صبح
چون نافهٔ مشک شب بسوزد
بس عطسه که آن زمان زند صبح
خوش خوش چو یهود پارهٔ زرد
بر ازرق آسمان زند صبح
وز زیور اختران به نوروز
تاج قزل ارسلان زند صبح
دارای جهان، جهان دولت
بل داور جان و جان دولت
صبح آتشی از نهان برآورد
راز دل آسمان برآورد
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت به سر زبان برآورد
امروز به که عمود زد صبح
پس خنجر زرفشان برآورد
جائی که عمود و خنجر آمد
آنجا چه نفس توان برآورد
آن کیست که بیمیانجی صبح
دست طرب از میان برآورد
کاس می و قول کاسهگر خواه
چون کوس پگه فغان برآورد
بربط که به طفل خفته ماند
بانگ از بر دایگان برآورد
وز چوب زدن رباب فریاد
چون کودک عشر خوان برآورد
چنگ است پلاس پوش پیری
سینه سوی کتف از آن برآورد
دف کز تن آهوان سلب داشت
آواز گوزن سان برآورد
نای است گلو فشرده پس چیست
کز سرفه قنینه جان برآورد
از بس که ره دهان گرفته است
بانگ از ره دیدگان برآورد
چون شاه حبش دم تظلم
پیش قزل ارسلان برآورد
سلطان کرم مظفر الدین
در جسم ظفر روان دولت
ساغر گوهر از دهان فرو ریخت
ساقی شکر از زبان فرو ریخت
در جام صدف دو بحر دارد
یک دجله به جرعه دان فرو ریخت
چون خون سیاوشان صراحی
خوناب دل از دهان فرو ریخت
در کین سیاوش ارغنون زن
آن زخمهٔ درفشان فرو ریخت
گوئی سر زخمه شاخ طوبی است
کو میوهٔ جان چنان فرو ریخت
یا مریم نخل خشک بفشاند
خرمای تر از میان فرو ریخت
چون عاشق بوسه زن لب خم
در حلق قنینه جان فرو ریخت
هر جان که ز خم ستد قنینه
در باطیه جان کنان فرو ریخت
نالان چو کبوتری که از حلق
خون در لب بچگان فرو ریخت
گوئی که مسیح مرغ جان ساخت
وز دم ببرش روان فرو ریخت
سرخاب رخ فلک ده از می
گو آبله از رخان فرو ریخت
از جرعه زمین چو آسمان کن
چون گوهر آسمان فرو ریخت
صبح از نم ژاله اشک داود
بر مرغ زبور خوان فرو ریخت
در دری ابر خاطر من
پیش قزل ارسلان فرو ریخت
اسکندر نامجوی گیتی
کیخسرو کامران دولت
تاج گهر آسمان برانداخت
زرین صدف از نهان برانداخت
روز آمد و کعبتین بینقش
زان رقعهٔ اختران برانداخت
تا یافت محک شب از سپیدی
صراف فلک دکان برانداخت
گوئی خم صرعدار شد چرخ
کان زرد کف از دهان برانداخت
افعی زمردین بپیچید
مهره به سر زبان برانداخت
سرد است هوا هنوز خورشید
بر کوه دواج از آن برانداخت
اینک ز تنوره لشکر جن
بر لشکر دیو جان برانداخت
گوئی شرری که جست از انگشت
هندو به هوا سنان برانداخت
مریخ چو با زحل درآمیخت
پروین سهیلسان برانداخت
طاوس غرابخوار هر دم
گاورس ز چینهدان برانداخت
در خرگه دوخت روبه سرخ
چون سوزن بیکران برانداخت
گوئی که دوباره تیر خونین
نمردود به آسمان برانداخت
یا تاج زر از سر شه زنگ
تیغ قزل ارسلان برانداخت
تاج سر و گوهر سلاطین
بل گوهر تاج از آن دولت
مجلس به دو گلستان بر افروز
دیده به دو دلستان برافروز
یک شب به دو آفتاب بگذار
یک دل به دو عشق دان برافروز
ساقی دو طلب قدح دو بستان
بزم دل ازین و آن برافروز
از لالهٔ آن و سوسن این
در سینه دو بوستان برافروز
هست از حجر و شجر دو آتش
زان دیده وز آن رخان برافروز
در سوختهٔ شب از دو آتش
یک شعله زن و جهان برافروز
چون صبح و شفق دو جام درخواه
شب چون دل عاشقان برافروز
بر روی دو مه که چون دوصبحند
تا وقت دو صبح جان برافروز
با چار لب و دو شاهد از می
سه یک بخور و روان برافروز
خاشاک دو رنگ روز و شب را
آتش زن و در زمان برافروز
چون روز رسد دو روزن چشم
ز آن خوانچهٔ زرفشان برافروز
خوانچه کن و از دومی زمین را
چون خوانچهٔ آسمان برافروز
دل عود کن و دو دیده مجمر
پیش قزل ارسلان برافروز
سردار ملوک هفت اقلیم
روئینتن هفتخوان دولت
راز زمی آسمان برافکند
بنیاد دی از جهان برافکند
نوروز دو اسبه یک سواری است
کسیب به مهرگان برافکند
از پشت سیاه زین فرو کرد
بر زردهٔ کامران برافکند
سلطان یک اسبه سایهٔ چتر
بر ماهی آسمان برافکند
ماهی چو صدف گرش فرو خورد
چون یونسش از دهان برافکند
پرواز گرفت روز و بر شب
تبهای دق از نهان برافکند
چون روز کشید دهرهٔ عدل
شب زهرهٔ خونفشان برافکند
گوئی صف آقسنقر آواز
بر خیل قراطغان برافکند
ابر آمد و چون گوزن نالید
بر کوه لعاب از آن برافکند
گرچه کفن سپید یک چند
بر سبزهٔ مردهسان برافکند
باد آن کفن سپید برداشت
بس سندس و پرنیان برافکند
بر چادر کوه گازر آسا
از داغ سیه نشان برافکند
بر کتف جهان ردای نوروز
فر قزل ارسلان برافکند
چون حیدر خانهدار اسلام
شاهنشه خاندان دولت
یک اهل دل از جهان ندیدم
دل کو؟ که ز دل نشان ندیدم
چند از دل و دل که در دو عالم
یک دلدل دل روان ندیدم
صد قافلهٔ وفا فرو شد
یک منقطع از میان ندیدم
سر نامهٔ روزگار خواندم
عنوان وفا بر آن ندیدم
بیداد به دشمنان نکردم
و انصاف ز دوستان ندیدم
چون طفل که هشت ماهه زاید
می بگذرم و جهان ندیدم
صد روزه به درد دل گرفتم
عیدی به مراد جان ندیدم
از خشمگنی کز آسمانم
ماه نو از آسمان ندیدم
چون سگ به زبان جراحت خویش
میشویم و مهربان ندیدم
هرچند جراحت از زبان است
مرهم به جز از زبان ندیدم
چون عیسی فارغم که با خود
جز سوزن سوزیان ندیدم
چون سوزن اگر شکسته گشتم
جز چشم وسری زیان ندیدم
از دام دورنگی زمانه
خاقانی را امان ندیدم
عادلتر خسروان عالم
الا قزل ارسلان ندیدم
چون عدل سپاهدار اسلام
چون عقل نگاهبان دولت
از عشوهٔ آسمان مرا بس
وز چاشنی جهان مرا بس
آن پرده و این خیال بازی است
از زحمت این و آن مرا بس
زین ابلق روزگار دیدن
بر آخور آسمان مرا بس
در دخمهٔ چرخ مردگانند
زین جادوی دخمهبان مرا بس
بر بینمکی خوان گیتی
این چشم نمکفشان مرا بس
دل ندهد و جان ستاند ایام
زین ده دل و جانستان مرا بس
موقوف روانم و روان هیچ
زین هودج ناروان مرا بس
بیم سرم از سر زبان است
این درد سر زبان مرا بس
تا درد سرم فرو نشاند
این اشک گلاب سان مرا بس
رنجور نفاق دوستانم
ز آمیزش دوستان مرا بس
با صورت خلوه، جلوه کردم
این شاهد غم نشان مرا بس
خاقانی را سخن همین است
کز گفتن جان و جان مرا بس
چرخ ار ندهد قصاص خونم
عدل قزل ارسلان مرا بس
جمشید زمانه شاه مغرب
اقطاع ده جهان دولت
ای دل به نوای جان چه باشی
بیبرگ و نوا نوان چه باشی
تاری است روان گسسته دهجای
چندین به غم روان چه باشی
لوح ازل و ابد فرو خوان
بنگر که تو زین و آن چه باشی
آینده و رفته را نگه کن
بشمر که تو در میان چه باشی
بر خوان فلک جز این دو نان نیست
آتش خور این دو نان چه باشی
جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی
روئین دژت ار گشادنی نیست
در محنت هفتخوان چه باشی
با عبرت گورخانهٔ جان
در عشرت گورخان چه باشی
با این همهٔ کرهٔ جهانی
جز در رمهٔ جهان چه باشی
تقویم مهین حکم شش روز
امروز تویی نهان چه باشی
هر سال چو پنج روز تقویم
گم بودهٔ بینشان چه باشی
از کیسهٔ سال و مه چو آن پنج
دزدیدهٔ رایگان چه باشی
خاقانی عاریه است عمرت
از عاریه شادمان چه باشی
گردانهٔ لطف خواهی الا
مرغ قزل ارسلان چه باشی
استاد سرای اوست تقدیر
استاده بر آستان دولت
عزمش گره گمان گشاید
حزمش رصد زمان گشاید
با قوت عزم او عجب نیست
گر چنبر آسمان گشاید
هر عقدهٔ جوز هرکه مه راست
رمحش به سر سنان گشاید
بند دم کژدم فلک را
زان نیزهٔ مارسان گشاید
خضر الهامی که چون سکندر
لشکر کشد و جهان گشاید
وز خاک سکندر و پی خضر
صد چشمه به امتحان گشاید
دریا چو نمک ببندد از سهم
چون لشکر شاه ران گشاید
وز بس دم دی مهی عدو را
بز چهره نمکستان گشاید
رانده است منجم قدر حکم
کفاق شه کیان گشاید
حصنی است فلک دوازده برج
کاقبال خدایگان گشاید
هر عقده که روزگار بندد
دست شه کامران گشاید
وز گرد مصاف روی نصرت
شاهنشه شهنشان گشاید
یعنی که نقاب شهربانو
فاروق عجمستان گشاید
ابخاز که هست ششدر کفر
گرزش به یکی زمان گشاید
روئین دژ روس را علی روس
تیغ قزل ارسلان گشاید
چرخ است کبودهٔ به داغش
افشرده به زیر ران دولت
سندان به سنان چنان شکافد
چون صور که آسمان شکافد
گر تخت کیان زند به توران
جیحون به سر بنان شکافد
دیدی که شکاف مصطفی ماه
او خورشید آنچنان شکافد
گر نیل روان شکافت موسی
او دریای دمان شکافد
چون خنجر زهرگون کشد شاه
بس زهره که آن زمان شکافد
چون تیغ زند سر پلنگان
همچون سم آهوان شکافد
بس سینه که چون زبان افعی
زان تیغ نهنگسان شکافد
شمشیر دو قطعتش به یک زخم
پهلوی سه پهلوان شکافد
گر تیغ علی شکافت فرقی
او البرز از سنان شکافد
چاکر به ثنا زبان کند موی
تا موی به امتحان شکافد
بکران بهشت جعد سازند
زان موی که این زبان شکافد
آه از دل پر زنم چو پسته
کز پری دل دهان شکافد
دریای سخن منم اگرچه
هرکس صدف بیان شکافد
امروز منم زبان عالم
تیغ تو شها زبان دولت
بیحکم تو آسمان نجنبد
بر اسب قضا عنان نجنبد
از گوشهٔ چار بالش تو
اقبال به سالیان نجنبد
مسجود زمین و آسمان است
تخت تو که از مکان نجنبد
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد
بیعزم تو رایض فلک را
رگ در تن مرکبان نجنبد
مهماز ز پای عزم بگشای
تا ابلق آسمان نجنبد
عدل تو اساس شد جهان را
تا مسمار جهان نجنبد
لنگی است صلاح پای لنگر
تا کشتی سر گران نجنبد
چون حیدر ذوالفقار برکش
تا چرخ جهودسان نجنبد
افیون لب فتنه را چنان ده
کز خواب به امتحان نجنبد
از خرمگس زمانه فریاد
کز مروحهٔ زمان نجنبد
لال است عدوت گرچه اه گفت
کز گفتن اه زبان نجنبد
بیمدحت تو کلید گفتار
اندر غلق دهان نجنبد
پیشت کند آسمان زمین بوس
کای درگهت آسمان دولت
چتر ظفرت نهان مبینام
بیرایت تو جهان مبینام
پرواز همای بختت الا
بر کرکس آسمان مبینام
ماوی گه جیفهٔ حسودت
جز سینهٔ کرکسان مبینام
در سرسام حسد عدو را
دردی است که نضج آن مبینام
چون شمع و قلم به صورت او را
جز زرد و سیه زبان مبینام
بر منشور کمال طغرا
الا قزل ارسلان مبینام
بیجلوهٔ سکهٔ قبولت
یک نقد هنر روان مبینام
بر سکهٔ ملک و خاتم دین
جز نام تو جاودان مبینام
بر قلهٔ نه حصار مینا
جز قدر تو دیدبان مبینام
همچون هرمان حصار عمرت
محتاج به پاسبان مبینام
بر ملکت مصر و قاهره هم
جز قهر تو قهرمان مبینام
زین دزد صفیر زن که چرخ است
نقبیت به باغ جان مبینام
بیمدحت تو به باغ دانش
یک مرغ صفیرخوان مبینام
صدر تو که کعبهٔ معالی است
جز قبلهٔ انس و جان مبینام
تا دیدهٔ خصم را بدوزی
جز تیز تو در کمان مبینام
لطف ازلیت پاسبان باد
شمشیر تو پاسبان دولت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی صبح و عشق میپردازد و به imagery رنگارنگ و عاطفی برای به تصویر کشیدن احساسات عاشقانه و زیباییهای طبیعت تکیه دارد. شاعر به تضاد شب و روز اشاره میکند و بیداری صبح را به عنوان نمادی از عشق و زندگی معرفی مینماید. همچنین، در این شعر به مسایل فلسفی و عمیقتری چون سرنوشت، عشق، و بیوفایی نیز پرداخته میشود. در پایان، شاعر خود را در این دنیای پر زحمت و پر از تنهایی، تنها و پر از پیچیدگیهای عاشقانه توصیف میکند و به نوعی از جستجو برای معنا و حقیقت در زندگی میگوید.
هوش مصنوعی: عاشقان با شور و شوق، صبح را با صدای گرم و عاشقانه خود بیدار میکنند، اما کسی که دلش سرد است، صبح را به طور بیاحساس و بدون شور و نشاط تجربه میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که آتش و اشک بیخودان به عمق وجود انسان نفوذ میکند، صبح را به چالش میکشد.
هوش مصنوعی: بازیچهٔ روزگار به ما نشان میدهد که روزگار چقدر میتواند تغییر کند و در حالی که ما به زندگی و چالشهای آن میخندیم، صبح بر جهان میتابد و نوید روز جدیدی را میدهد.
هوش مصنوعی: صبح اگر مرید آفتاب باشد، چون آهی که به جان میافتد، صبح را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: اگر کسی عاشق ستارهها نیست، پس چرا صبح هنگام، وقتی که از خواب بیدار میشود، جانش را فدای روز نو میکند؟
هوش مصنوعی: وقتی محبوب و پادشاه از دور یکدیگر را میبینند و لبخند میزنند، شادیای از عمق جان برمیخیزد و مانند طلوع صبح جان تازهای به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: امروز ممکن است که زیبایی پنهان خود را نمایان کند و رازهای نهفتهاش را افشا نماید.
هوش مصنوعی: او فقط چند نفس بیشتر از عمرش باقی نیست و در صبح، با یک معشوق بیهزینه زندگی میکند.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از کم بودن عمر خود بیخبرند، همچنان که خندهٔ بیخبران در صبحگاهی تازه میدرخشد.
هوش مصنوعی: اگر صبح بیصدا و بدون خندهای ظاهر شود، دیگر معشوق من نخواهد بود.
هوش مصنوعی: زمانی که مشک شبانگاه بسوزد، صبح با عطسهای فرا میرسد.
هوش مصنوعی: به دلشاد و شادابی، مانند یهودیانی که پارچهای زرد رنگ در آسمان آبی صبح میزنند.
هوش مصنوعی: در روز نوروز، تاج قزل ارسلان به واسطه زیبایی ستارگان، درخشش خاصی دارد و به صبح نورانی جلوه میدهد.
هوش مصنوعی: خالق جهان، مالک دنیا، رمز و راز زندگی و زندگیبخش است.
هوش مصنوعی: صبح، نوری پنهانی را آشکار کرد و رازهای نهان آسمان را نمایان ساخت.
هوش مصنوعی: مؤذن با چشمان سرخ و حالتی شاداب، قد بلند خود را به نمایش گذاشته و بانگ اذان را به زبان میآورد.
هوش مصنوعی: امروز صبح، کسی به عمود (ستون) ضربه زد و خنجر زرفشان (براق) را بیرون آورد.
هوش مصنوعی: در جایی که تهدید و خطر وجود داشته باشد، هیچکس قادر به هیچ عمل یا حرکتی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: کیست این فرد که بدون واسطه صبح، دستان شادی را از میان برداشته و به نمایش میگذارد؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از لذتهای زندگی بهرهمند شوی، باید به صدای دلانگیز آن گوش بسپاری و بهاندازهای که برایت خوشایند است، از آن استفاده کنی.
هوش مصنوعی: نوازندهای که لنگر انداخته، ناگهان صدایی از لابلای دستانش بیرون آمد و روحیهاش دوباره جوان شد.
هوش مصنوعی: از صدای چوبی که به رباب زده میشود، فریادی بلند میشود که شبیه به آوای یک کودک در حال خواندن است.
هوش مصنوعی: سروپوشی است که یک انسان مسن به دوش میزند و سینهاش را به سمت شانهاش میکشد.
هوش مصنوعی: صدای دف که از تن آهوان گرفته شده بود، مانند صدای گوزن بلند شد.
هوش مصنوعی: گلو مانند نیی فشرده شده است، پس چه چیزی باعث میشود که جان از سرفهای ظریف برآید؟
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه دهان به سکوت و بیعملی افتاده، صدای احساسات و دیدگاهها از چشمها بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه حبش برای کمک و درخواست عدالت نزد قزل ارسلان آمد، صدای خود را بلند کرد و نیازش را مطرح ساخت.
هوش مصنوعی: سلطان مهربان و بخشنده، مظفرالدین، در وجود خویش پیروزی و خوشبختی را به جا آورده است.
هوش مصنوعی: با ریختن جام مروارید از دست ساقی، شیرینی و خوشی از زبان او نیز به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: در درون صدف یک جام، دو دریا وجود دارد؛ یکی از آنها دجله است که در یک جرعه به درون دان ریخته شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که خون سیاوشان به زمین ریخت، دلها پر از غم و اندوه شد و اشکها به صورتها سرازیر گردید.
هوش مصنوعی: در میان دشمنی سیاوش، با ساز و آواز، این ضربههای درخشان به جانش فرود آمد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که سر این زخم یا آسیب به درخت طوبی شباهت دارد، گویی میوههای جان به شدت سقوط کردهاند.
هوش مصنوعی: مریم، مانند نخیلی که خشک شده است، از میان خود خرمایی تازه و شیرین به زمین میافکند.
هوش مصنوعی: وقتی که عاشق، بوسهای بر لب خمیده زن میزند، جانش به حال قنینه فرو میریزد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از شوق و زیبایی محبت دچار حسی عمیق شود، جانش به حالت ناز و دلباختگی پایین میریزد و به عشق و زیبایی حساس میشود.
هوش مصنوعی: پرندهای نالان مانند کبوتر که خونش بر لبهای بچهها بریزد.
هوش مصنوعی: انگار که مسیح جان انسان را مثل یک پرنده ساخته و با دمیدن در آن، روح را به درونش دمیده است.
هوش مصنوعی: رنگ سرخ و زیبای چهره آسمان به گونهای است که گویی از شراب سرخ بر روی رخسار انسانها چکیده و آثار آن در دنیای واقعیت نمایان شده است.
هوش مصنوعی: از خاک زمین مانند آسمان کن، چون جواهرات آسمانی بر زمین بریزند.
هوش مصنوعی: صبح با ریزش نم دانههای شبنم و اشک داود، بر آواز پرندهای که در کتاب زبور خوانده شده، تاثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: ابر یاد و خاطرهام بر سر قزل ارسلان فرو افتاد.
هوش مصنوعی: اسکندر، که جویای نام و مقام در جهان بود، مانند کیخسرو، مظهر خوشبختی و کامیابی در حکومت و زندگی است.
هوش مصنوعی: آسمان با زیبایی و شکوهش، گوهری را نمایان ساخت که در دل یک صدف طلایی پنهان بود.
هوش مصنوعی: روز به وقوع پیوست و دو کعبه بدون تصویر، از آن ورق ستارهها کنار رفتند.
هوش مصنوعی: با دیدن روشنایی صبحگاهی، صراف آسمان دکانش را بسته و به فعالیتش پایان داد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که چرخ زمان به حالتی عجیب و غریب درآمده، گویی در حال چرخش است و زردی یک نوع بیحالی یا افسردگی را از خود خارج میکند. در اینجا، توصیف به نوعی از تغییر و تحول اشاره دارد که باعث شده حال و هوای محیط به طرز غیرمعمولی دچار دگرگونی شود.
هوش مصنوعی: مار زمردین رنگی به دور مهرهای پیچید و به زبان نیرویی بیفکند.
هوش مصنوعی: هوا هنوز سرد است و خورشید بر قله کوه دواج تابیده و آن را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: اکنون از آتش و هیاهوی جنگی که بین جن و دیو درگرفته، جانها به خطر افتاده و به شدت در حال نبرد هستند.
هوش مصنوعی: انگار شعلهای از انگشت هندو به آسمان پرتاب شد و تیر را به هدف نواخت.
هوش مصنوعی: وقتی مریخ با زحل ترکیب شد، ستارههای پروین و سهیل ناپدید شدند.
هوش مصنوعی: در هر لحظه، طاووس که به تغذیه از لاشهٔ مرغ دریایی عادت دارد، غذایش را از شکم گاو بیرون میریزد.
هوش مصنوعی: در گوشهی تنوع رنگها و زیباییها، دوخته شده است و به مانند سوزن بیپایان، همه جا را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: گویی که دوباره تیر خونین بینتیجهای را به سمت آسمان پرتاب کردند.
هوش مصنوعی: یا تاج زرین از روی سر پادشاهی که زنگی است، با تیغ قزل ارسلان به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت و ارزش واقعی افراد و موقعیتها اشاره دارد. میتواند به این معنا باشد که تاج و جواهرات سلاطین، تنها درخشش ظاهری دارند و ارزش واقعی به شخصیت و مقام انسانها بستگی دارد. در واقع، این نکته را بیان میکند که اصل و اساس وضعیت افراد به درون آنها و دستاوردهایشان برمیگردد، نه فقط به داشتههای ظاهری.
هوش مصنوعی: مجلس را با دو گلستان زینت بده و نگاهت را به دو دل شاد کن.
هوش مصنوعی: شبی را به دو خورشید اختصاص بده و دل خود را به دو عشق روشن کن.
هوش مصنوعی: ای ساقی، دو جام شراب ببر و شادی دل را از این و آن برانگیز.
هوش مصنوعی: از گلهای لاله و سوسن در دل، دو باغ پر از زیبایی و عطر بساز.
هوش مصنوعی: در طبیعت، دو آتش وجود دارد: یکی در دل سنگ و درخت، و دیگری از چهرههای زیبا که شعلهور است.
هوش مصنوعی: در دل تیره و تار شب که به دو شعله آتش میسوزد، شعلهای به وجود بیاور و جهان را روشن کن.
هوش مصنوعی: از آنجا که صبح و غروب مانند دو جام پر از نور هستند، شب را به گرمی و عشق عاشقان نورانی کن.
هوش مصنوعی: بر روی دو زیبا که مانند دو صبح روشن هستند، تا وقتی که صبح دو باره فرا برسد، جان خود را روشن کن و از زندگی لذت ببر.
هوش مصنوعی: با چهار لبی که نشانه شادی است و دو شاهد که نماد زیبایی به شمار میآیند، از شراب بنوش و روح خود را شاداب کن.
هوش مصنوعی: خاشاکی که در روز و شب رنگهای متفاوتی دارد را به آتش بکش و در زمان، شعلهور کن.
هوش مصنوعی: زمانی که روز فرا برسد، دو پنجره چشم بر روی آن سفره زرین گشوده خواهد شد.
هوش مصنوعی: سفره را آماده کن و زمین را مانند سفرهای که در آسمان است، زیبا و با شکوه بیارای.
هوش مصنوعی: دل را مانند عود روشن کن و چشمانت را مانند مشعل در برابر قزل ارسلان بالا ببر.
هوش مصنوعی: قهرمان بزرگ و پادشاهی که بر هفت سرزمین حکومت میکند و در برابر دشواریها و چالشها مقاوم و استوار است.
هوش مصنوعی: راز زمین آسمان را بههم ریخت و پایههای دنیا را از هم گسیخت.
هوش مصنوعی: نوروز مانند سواری دو اسبه است که فردی در مهرگان آن را به جلو میرانَد.
هوش مصنوعی: از دل تاریکی و ناملایمات، به سوی خوشبختی و موفقیت حرکت کرد و بر رویاهایش سایه افکند.
هوش مصنوعی: سلطان یک سواری است که سایه چترش را بر روی ماهی که در آسمان شناور است، میاندازد.
هوش مصنوعی: اگر صدف ماهی را ببلعد، آن را مانند یونس از دهان خود بیرون میافکند.
هوش مصنوعی: روز آغاز شد و شب را از درون خود دلتنگیهایش دور کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار به عصر عدالت رسید، شب به شدت ظلم و خونریزی را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که صدای صف آقسنقر در میان جمعیت قراطغان طنینانداز شده است.
هوش مصنوعی: ابر به آسمان آمد و مانند گوزنی نالهای کرد که صدایش به کوهها رسید و از آنجا آب و رطوبت را رها کرد.
هوش مصنوعی: هرچند که بر روی چمنهای مرده، پارچه سفید کفن را میاندازند،
هوش مصنوعی: باد، کفن سفیدی را بههمراه خود برد و پارچههای نرم و مجلل را پراکنده کرد.
هوش مصنوعی: بر بام کوه، آتشی روشن است که لکههای سیاه ناشی از حرارت آن بر چادر کوه افتاده است.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر زیبایی از نوروز و جشنوارههای آن اشاره شده است. نوروز به عنوان نماد تازگی و زندگی نو، به همراه زیبایی و شکوهی خاص به دنیا میآید، گویی که شخصیتی بزرگ و پرقدرت مانند قزل ارسلان، جلال و زیبایی خود را بر دوش جهان میافکند. این تصویر نشاندهندهی آغاز فصل نو و نشاطی است که با آن همراه میشود.
هوش مصنوعی: چون علی، حاکم و نگهبان اسلام است و در واقع، او برای خاندان حکومت و سلطنت مانند یک پادشاه است.
هوش مصنوعی: من در دنیا هیچ شخص دلی را ندیدم که دلش را نشان دهد، چون خودم هیچ نشانهای از دل نمیبینم.
هوش مصنوعی: حرف دل و احساسات را در دو جهان نمیتوان به آسانی پیدا کرد و همچنان که کسی دلی آرام و بیدغدغه را ندیده است، من نیز قلبی پاک و آرام نمیشناسم.
هوش مصنوعی: صدها قافلهی وفا در راه بودند، اما من تنها یک بار شخصی را دیدم که از آنها جدا شده بود.
هوش مصنوعی: در زندگی، وقتی به سرنوشت خود نگاه کردم، در آن هیچ نشانی از وفاداری ندیدم.
هوش مصنوعی: به دشمنان ظلم نکردم و از دوستان هم انصاف ندیدم.
هوش مصنوعی: من مانند کودکی هستم که در هشتماهی زاییده میشود و هنوز دنیایی را ندیدهام و تجربهای از آن ندارم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که درگیر غم و اندوه خودم هستم، اما هیچ نشانهای از خوشبختی و آرزوی قلبیام نمیبینم.
هوش مصنوعی: از شدت خشم و ناراحتی من، حتی ماه نو را که باید در آسمان دیده شود، نتوانستم ببینم.
هوش مصنوعی: ما مانند سگی میشویم که به زخم زبان خود عادت کردهایم، و تا به حال کسی را ندیدهام که چنین مهربان باشد.
هوش مصنوعی: هرچند که درد و زخم ما از حرفها و گفتار ناشی میشود، اما درمان و تسکین آن نیز تنها از طریق کلمات و سخنان ممکن است.
هوش مصنوعی: هرچند که من مانند عیسی نجاتبخش هستم، اما در درون خودم جز درد و رنج چیزی نمیبینم.
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر شکستگیام دچار مشکلاتی شدهام، اما هیچ آسیبی جز دلنگرانی و غم به من نرسیده است.
هوش مصنوعی: در زندگی و زمانهای که در آن هستم، نتوانستم از دامی که به خاطر دوگانگی و نابسامانیها وجود دارد، رهایی یابم.
هوش مصنوعی: در میان پادشاهان و سران جهان، هیچکس را عادلتر از قزل ارسلان ندیدهام.
هوش مصنوعی: عدالت مانند سرداری برای اسلام است و عقل همچون نگهبانی برای دولت عمل میکند.
هوش مصنوعی: از زیباییهای آسمان به من بسنده کن و از جذابیتهای دنیا برای من کافی است.
هوش مصنوعی: این تصویر و این خیال، تنها بازیهایی هستند که حاصل تلاش دیگران است و من از این موضوع راضیام.
هوش مصنوعی: این گفته به این معنا است که با توجه به شرایط پیچیده و تغییرات زندگی، تجربه کردن زندگی به شکلی متفاوت و تازه برای من کافی است. به عبارت دیگر، نیاز به دستاوردهای بزرگ ندارم و فقط همین که زندگی را همانطور که هست بپذیرم برایم کافی است.
هوش مصنوعی: در جایی که زحمتها و آفات زندگی وجود دارد، فقط مردگان در این دنیای جادوگرانه باقی ماندهاند. من دیگر تحمل این شرایط را ندارم.
هوش مصنوعی: در زندگی که تهی از نعمت و لذت است، این چشمی که همواره اشک می ریزد، برای من کافی است.
هوش مصنوعی: دل نده و جان را بگیر، ای روزگار، من دیگر از این دل و جانکنی خستهام.
هوش مصنوعی: روان من به کشتی زندگی وابسته است و بدون این کشتی، هیچ چیز نمیتواند به من کمک کند.
هوش مصنوعی: نگرانی من از چیزی نیست جز حرفهایی که میزنم؛ این مشکل و درد من تنها به زبانم مربوط است.
هوش مصنوعی: این اشکهای زلایی که مانند گلابند، میتوانند به من کمک کنند تا از درد و رنجی که در دل دارم کاسته شود.
هوش مصنوعی: دوستانم به خاطر رنج و نفاقی که از همدیگر دارند، برای من کافی است.
هوش مصنوعی: با چهرهی بیگناهی، خود را به نمایش گذاشتم؛ این عاشق غمگین به من نیاز دارد.
هوش مصنوعی: خاقانی میگوید که سخن او همین قدر است که از گفتن، جانش را به دست آورده و همین برای او کافی است.
هوش مصنوعی: اگر در داوری زمان چرخ افلاک، خون من را به طرز عادلانهای جبران نکند، من به عدالت و شجاعت قزل ارسلان قانع میشوم.
هوش مصنوعی: جمشید، پادشاه زمانه، فرمانروای سرزمینهای غربی و حاکم بر بخشهای مختلف جهان و دارای قدرت و شوکت.
هوش مصنوعی: ای دل، چه فایدهای بر این زندگی بیخوشی و بیسرود داری؟ اگر در درونت هیچگونه احساس و سرزندگی نباشد، چه سودی از زندگی خواهی برد؟
هوش مصنوعی: یک تار نازک است که در جاهای زیادی گسسته شده، حالا در این شرایط، با دل غمگین چه انتظاری داری؟
هوش مصنوعی: به دقت به سرنوشت و تقدیر خود نگاه کن؛ خواهی دید که تو بخشی از جهان و زمانهای و هر چه در این دو هستی.
هوش مصنوعی: به آینده و گذشته توجه کن و آنها را بهدقت بررسی کن؛ زیرا مهم است که بدانی در حال حاضر در چه موقعیتی قرار داری.
هوش مصنوعی: زندگی فقط به دو نیاز اساسی معطوف است و اگر از این دو نیاز غافل شوی، چیزی جز درد و رنج نخواهی داشت. پس بهتر است که به این نیازها توجه کنی و از آنها بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات خورشیدی نداری، خود را در آتش بسوزان و سعی کن به خودت انرژی و زندگی بدهی؛ در غیر این صورت، در آسمان به چه کار میآیی؟
هوش مصنوعی: اگر در سختیها و مشکلات زندگی، دژ و استحکامی برای خود نداری، پس در مواجهه با چالشها و آزمونهای سخت چه تواناییای خواهی داشت؟
هوش مصنوعی: با توجه به تجربه و تأمل در زندگی، نباید در خوشیهای زودگذر دنیا غرق شوی، چرا که زندگی نهانجامیدنی میتواند به پایان برسد.
هوش مصنوعی: با وجود تمام وسعت دنیا، تو چه جایگاهی جز در میان جمعیت مردم داری؟
هوش مصنوعی: شما همانطور که در تقویم دنیا ثبت شده، امروز بازتابی از شش روز گذشته هستید که در زیر سطح، چیزهای پنهانی دربارهتان وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر سال، وقتی که پنج روز تقویم گم میشود، تو چه وضعیتی خواهی داشت که نشانی از آن نخواهی بود؟
هوش مصنوعی: اگر از منابع زمانی سال و ماه چیزی به دست آوردی که به صورت رایگان و بدون زحمت به دست آمده، چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: زندگی تو مانند امانتی است که به تو داده شده و این امانت محدود است؛ پس از آنجایی که عمرت موقتی است، باید در شادی زندگی کنی و از آن لذت ببری.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از لطف و محبت بهرهمند شوی، باید همچون مرغ قزل ارسلان باشی و به نوعی خاص و ممتاز در رفتار و کردار خودت را نشان دهی.
هوش مصنوعی: سرای استاد به منزله تقدیر و سرنوشت است و این نشاندهنده مقام و منزلت او در برابر درگاه دولت و حکومت است.
هوش مصنوعی: عزم او به اراده قوی، تردیدها را برطرف میکند و تدبیر او، زمان را به درستی میسنجد.
هوش مصنوعی: با اراده و قدرت او، عجیب نیست اگر آسمان به تسلیم او درآید و گشوده شود.
هوش مصنوعی: هر کس که بتواند به درستی احساسات و عواطف خود را بیان کند، میتواند به نقاط قوت و زیباییهای زندگی پی ببرد و آنها را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی دشمنی یا خطری وجود دارد، میتواند مشکلات و چالشهایی را برای ما ایجاد کند. اهرم یا عامل ایجادکننده این مشکلات، شبیه به نیروهای طبیعی و قدرتمند است که به راحتی میتوانند اوضاع را تغییر دهند.
هوش مصنوعی: خضر به عنوان یک شخصیت الهامبخش و بزرگ، مانند سکندر مقدونی که با لشکر خود به فتح سرزمینها میپرداخت و در دنیا اثر میگذارد، شناخته شده است.
هوش مصنوعی: از خاک اسکندر و نشانههای خضر، صد چشمه به آزمایش باز میشود.
هوش مصنوعی: اگر دریا مانند نمک خشک شود، سهم و نفع آن به مانند لشکری از شاه به مردم میرسد.
هوش مصنوعی: از شدت زیبایی و جذابیت چهرهاش، حتی دشمنان نیز تحت تاثیر قرار میگیرند و نمیتوانند خویشتنداری کنند.
هوش مصنوعی: منجم (نجومشناس) به من گفته است که سرنوشت من در دستان قدر (سرنوشت یا تقدیر) است. آیا زمانی خواهد رسید که شاه کیان (پادشاهان بزرگ و با عظمت) روزی را در مییابد؟
هوش مصنوعی: آسمان به منزله دژ مستحکمی است که با دوازده برج خود، درهای خوشبختی و فرصتهای خوب را به روی افراد باز میکند.
هوش مصنوعی: هر گرهی که زندگی ایجاد کند، با توجه به تدبیر و برنامهریزی مناسب، میتواند به موفقیت و گشایش منجر شود.
هوش مصنوعی: بر اثر جنگ و پیروزی، چهره شکوهمند پادشاه، بهگونهای تجلی مییابد که بهراحتی میتواند درخشش و عظمت خود را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی به زودی یا به نحوی، لایههای پنهان و حقیقتهایی را دربارهی زن زیبایی به نام شهربانو، که نمادی از فخر و شرافت است، آشکار میکند. در واقع، بیانگر این است که انسانی قادر است زیبایی و والاییهای این شخصیت را به نمایش بگذارد و دیگران را از ویژگیهای او آگاه سازد.
هوش مصنوعی: ابخاز که ششدر کفر است، اگر در زمانی بگشاید، ممکن است عواقب و نتایج دشواری را به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: دژ مستحکم روسها را علی با شمشیر قزل ارسلان میشکافد.
هوش مصنوعی: دنیای پر از سختی و مشکلات است و در این روزگار، افراد به خاطر خواستهها و آرزوهایشان تحت فشار و رنج قرار دارند. انسانها برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی، با چالشها و موانعی روبهرو هستند که این وضعیت گاهی اوقات آنها را بیشتر درگیر میکند.
هوش مصنوعی: سندان به وسیله سنان آنچنان شکاف پیدا میکند که مانند شکافته شدن آسمان است.
هوش مصنوعی: اگر تخت و سلطنت کیانیان به سرزمین توران بیفتد، جیحون (رودی در آسیای میانه) به خاطر آن دچار شکاف میشود.
هوش مصنوعی: آیا نگریستهای که چهطور شکاف دندانهای مصطفی نورانی است و خورشید آنچنان نور خود را میافکند؟
هوش مصنوعی: اگر نیل در حال حرکت باشد، موسی میتواند دریا را بشکافد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه خنجری زهرآلود را بهدیدار میآورد، بسیاری از دلها به تپش میافتند و در آن زمان سختیها و مشکلات نمایان میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که تیغ مانند سلاحی تیز و برنده باشد، میتواند به راحتی پوست سر پلنگان را بشکافد و در این حالت، شباهت به سم آهوان که نرم و لطیف است، دارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از قلبها مانند زبان افعی از درد و غم زخمها و تازیانههای زندگی پارهپاره میشوند.
هوش مصنوعی: شمشیر دو نیمهاش با یک ضربه به پهلوی سه تن از قهرمانان آسیب زد.
هوش مصنوعی: اگر شمشیر علی (ع) فرق کسی را بشکافد، کوه البرز نیز از تیر سنان شکاف برمیدارد.
هوش مصنوعی: زیر دستان، زبان به ستایش میگشایند تا آنکه در آزمون، حقیقت نمایان شود.
هوش مصنوعی: در بهشت، زیباییهای دلفریبی وجود دارد که به خاطر آن موی زیبا و فرخوردهاند، زیرا این زیباییها میتواند دلها را جذب کند و زبان را به تحسین وادارد.
هوش مصنوعی: پر خوری و احساساتی شدن من مانند پر کردن دل چنان است که در میوه پسته وقتی از شدت فشار پوستش میشکافد.
هوش مصنوعی: من چنان دریای سخن هستم که هر کسی اگر بخواهد، میتواند از عواطف و احساسات من مطلبی بهدست آورد.
هوش مصنوعی: امروز من نماینده و سخنگوی تمامی علوم و دانشها هستم، ای سلطان، و قدرت و رونق تو را به زبان میآورم.
هوش مصنوعی: بدون اراده و فرمان تو، آسمان هم به حرکت درنمیآید و تقدیر نیز تغییر نمیکند.
هوش مصنوعی: از گوشهٔ خوابگاه تو، خوشبختی نتواند در سالهای آینده تکان بخورد.
هوش مصنوعی: تخت تو به عنوان بزرگترین مقام و جایگاه، مورد احترام و عبادت همه موجودات در زمین و آسمان قرار دارد و هیچگاه از جای خود تکان نمیخورد.
هوش مصنوعی: به این معناست که مانند عرش و کعبه، ثابت و پابرجا است و هیچگونه تغییری در او ایجاد نمیشود.
هوش مصنوعی: بدون اراده و تصمیم تو، حرکت و گردش آسمانها هم در تن مرکبها بیتأثیر خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر عزم خود را از پای باز کنی، آنگاه آسمان نخواهد توانست حرکت کند و تغییر کند.
هوش مصنوعی: عدالت تو پایه و اساس جهانی است که به خاطر آن هیچ چیز در این دنیا حرکت نمیکند و ثابت است.
هوش مصنوعی: در شرایط سخت، گاهی اوقات وجود یک عامل کمککننده میتواند ثبات و امنیت بیشتری به ما بدهد تا از مشکلات بزرگتر جلوگیری کنیم. در واقع، یک چارهی کوچک میتواند از مشکلات بزرگ جلوگیری کند.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره دارد به قدرت و توانمندی فردی، که مانند حیدر (علی) با شمشیر ذوالفقارش، به چالشهایی که در برابرش قرار دارد، غلبه میکند. این توصیف نشاندهنده قدرتی است که آن شخص میتواند به محیط اطراف خود اعمال کند، به گونهای که در برابر او هیچ چیزی جرات حرکت و تغییر نداشته باشد.
هوش مصنوعی: به لب فتنه مسکنی بده که از خواب بیدار نشود و در آزمون و امتحان دچار نشود.
هوش مصنوعی: از مشکلات و چالشهای روزگار شکایت میکنم، زیرا در جریان زمان هیچ تغییری احساس نمیشود.
هوش مصنوعی: عدو هرچند که در ظاهر ناراحت به نظر میرسد و آهی از او بلند میشود، اما در واقع هیچ تأثیری در کلامش وجود ندارد و زبانش حرکتی نمیکند.
هوش مصنوعی: بدون ستایش تو، زبان هیچکس در قفل دهانش نمیچرخد و نمیتواند صحبت کند.
هوش مصنوعی: آسمان به زمین میافتد تا آن را بوسه بزند، زیرا مکان تو، جاییست که آسمان و دولت در آن جمع آمدهاند.
هوش مصنوعی: در زیر سایهی قدرت تو، چیزی از خود بروز نمیدهد و بدون وجود تو، دنیا را نمیتوان دید.
هوش مصنوعی: پرواز خوشبختی تو، هیچگاه به سوی کرکسهای آسمان نخواهد بود.
هوش مصنوعی: جایگاه تو تنها جایی است که در آن حسادت و حسودان وجود دارند و جز در دل پرندگان مردارخوار، نمیتوانی به دیگری اعتماد کنی.
هوش مصنوعی: در آشفتهبازار حسد، دشمن دچار دردی میشود که نشانههای آن هویداست.
هوش مصنوعی: صورت او را تنها به زردی و سیاهی میتوانم توصیف کنم، مانند شمع و قلم.
هوش مصنوعی: در پرتو کمال، نشان یا نشانهای از قزل ارسلان نمایان است.
هوش مصنوعی: بدون جلوه و زیبایی سکهٔ تایید تو، من هنری واقعی را آشکار نمیسازم.
هوش مصنوعی: بر روی سکههایی که نشانگر سلطنت هستند و همچنین بر روی خاتمهای مذهبی، تنها نام تو را از بین نمیبرند و همواره پایدار خواهد بود.
هوش مصنوعی: در بالای قلهٔ مینا، هیچ مانعی جز تو وجود ندارد؛ پس نگاهبانی را ننگر.
هوش مصنوعی: دوره زندگیات مانند قلعهای است که نیاز به محافظ دارد. پس خوب مراقب آن باش و اجازه نده که بیدقتی و بیتوجهی وارد آن شود.
هوش مصنوعی: در سرزمین مصر و شهر قاهره، هیچ قدرتی جز نیروی تو را قهرمان نمیدانم.
هوش مصنوعی: از این دزد که با صدای خود میچرخد، در باغ روح خود سرک نکش.
هوش مصنوعی: بدون ستایش تو، در باغ علم یک پرنده نمایان نیست که آواز بخواند.
هوش مصنوعی: در برابرت، تو که الگوی عالی و نمونهٔ کعبهٔ ارزشها و فضیلتها هستی، جز اینکه مرجع و هدف دلها و روحها باشی، چیز دیگری را نشان نده.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی به دشمن خود ضربه بزنی، فقط با تیر تیز و هدفگیری دقیق به موفقیت میرسی.
هوش مصنوعی: لطف و رحمت بیپایان تو همچون نگهبانی است که از شاهی و سلطنت تو مراقبت میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.